عطار (غزلیات)/عشق توام داغ چنان میکند
' | عطار (غزلیات) (عشق توام داغ چنان میکند) از عطار |
' |
عشق توام داغ چنان میکند کتش سوزنده فغان میکند بر دل من چون دل آتش بسوخت بر سر من اشکفشان میکند درنگر آخر که ز سوز دلم چون دل آتش خفقان میکند عشق تو بیرحمتر از آتش است کتشم از عشق ضمان میکند آتش سوزنده به جز تن نسوخت عشق تو آهنگ به جان میکند هر که ز زلف تو کشد سر چو موی زلف تواش موی کشان میکند آنچه که جستند همه اهل دل مردم چشم تو عیان میکند وآنچه که صد سال کند رستمی زلف تو در نیم زمان میکند چون نزند چشم خوشت تیر چرخ کابروی تو چرخ کمان میکند گر همه خورشید سبکرو بود پیش رخت سایه گران میکند هر که کند وصف دهانت که نیست هست یقین کان به گمان میکند خط تو چون مهر نبوت به نسخ ختم همه حسن جهان میکند چون ز پی خضر همه سبز رست خط تو زان قصد نشان میکند چشمهی خضر است دهانت به حکم خط تو سرسبزی از آن میکند پسته وآن فستقی مغز او دعوی آن خط و دهان میکند بی خبری دی خط تو دید و گفت برگ گل از سبزه نهان میکند مینشناسد که دهانش ز خط غالیه در غالیهدان میکند چون دهنش ثقبهی سوزن فتاد رشتهی آن ثقبه میان میکند دی ز دهانش شکری خواستم گفت که نرمم به زبان میکند سود ندارد شکری بی جگر میندهد زانکه زیان میکند کز نفس سردت و باران اشک لالهی من برگ خزان میکند شفقت او بین که رخم در سرشک چون رخ خود لالهستان میکند شیوه او مینبد اندر فرید گرچه ز صد شیوه برآن میکند