عطار (غزلیات)/بودی که ز خود نبود گردد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (بودی که ز خود نبود گردد) از عطار |
' |
بودی که ز خود نبود گردد شایستهی وصل زود گردد چوبی که فنا نگردد از خود ممکن نبود که عود گردد این کار شگرف در طریقت بر بود تو و نبود گردد هرگه که وجود تو عدم گشت حالی عدمت وجود گردد ای عاشق خویش وقت نامد کابلیس تو در سجود گردد دل در ره نفس باختی پاک تا نفس تو جفت سود گردد دل نفس شد و شگفتت آید گر یک علوی جهود گردد هر دم که به نفس می برآری در دیدهی دل چو دود گردد بی شک دل تو از آن چنان دود کوری شود و کبود گردد عطار بگفت آنچه دانست باقی همه بر شنود گردد