عطار (غزلیات)/هر دلی کز عشق تو آگاه نیست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (هر دلی کز عشق تو آگاه نیست) از عطار |
' |
هر دلی کز عشق تو آگاه نیست گو برو کو مرد این درگاه نیست هر که را خوش نیست با اندوه تو جان او از ذوق عشق آگاه نیست ای دل ار مرد رهی مردانه باش زانکه اندر عاشقی اکراه نیست عاشقان چون حلقه بر در ماندهاند زانکه نزدیک تو کس را راه نیست گرد بر گرد دلم از درد تو خون گرفت و زهرهی یک آه نیست بر سر آی از قعر چاه نفس از آنک یوسف مصریت اندر چاه نیست چند جویی آب و جاه ار عاشقی عاشق اندر بند آب و جاه نیست زاد راه مرد عاشق نیستی است نیست شو در راه آن دلخواه نیست در ده ای عطار تن در نیستی زانکه آنجا مرد هستی شاه نیست