فروغی بسطامی (غزلیات)/آشوب شهر طلعت زیبای او بود
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (آشوب شهر طلعت زیبای او بود) از فروغی بسطامی |
' |
آشوب شهر طلعت زیبای او بود زنجیر عقل جعد چلیپای او بود ما و دلی که خسته تیر بلای عشق ما و سری که بر سر سودای او بود بالای او مرا به بلا کرد مبتلا یعنی بلا نتیجهی بالای او بود بر خاک پای ماه من ار سر نسوده مهر پس چارمین سپهر چرا جای او بود هشیاریش محال بود روز رستخیز هر کس که مست نرگس شهلای او بود روزی که پاره میشود از هم طناب عمر امید من به زلف سمن سای او بود هر سر سزای افسر زرین نمیشود الا سری که خاک کف پای او بود هر جا حدیث چشمه کوثر شنیدهای افسانهای ز لعل شکرخای او بود هر انجمن که جلوهی فردوس دیدهای دیباچهای ز روی دل آرای او بود دانی قیامت از چه ندارد سر قیام در انتظار قامت رعنای او بود شد روشنم ز نظم فروغی که بر فلک خورشید یک فروغ ز سیمای او بود