فروغی بسطامی (غزلیات)/دل دیوانهی من قابل زنجیر نبود
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (دل دیوانهی من قابل زنجیر نبود) از فروغی بسطامی |
' |
دل دیوانهی من قابل زنجیر نبود ورنه کوتاهی از آن زلف گره گیر نبود دوش با طرهاش از تیرگی بخت مرا گلهای بود ولی قدرت تقریر نبود عشق میگفتم و میسوختم از آتش عشق که در این مسالهام فرصت تفسیر نبود کی جهان سوختی از عشق جهان سوز اگر در جهان جلوهی آن حسن جهان گیر نبود بس که سرگرم به نظارهی قاتل بودم هیچ آگاهیم از ضربت شمشیر نبود یارب این صید فکن کیست که نخجیرش را خون دل میشد و دل با خبر از تیر نبود نازم آن شست کمانکش که به جز پیکانش خواهشی در دل خون گشتهی نخجیر نبود با غمش گر نکنم صبر، فروغی چه کنم که جز این قسمتم از عالم تقدیر نبود