فروغی بسطامی (غزلیات)/دادن باده حرام است به نادانی چند
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (دادن باده حرام است به نادانی چند) از فروغی بسطامی |
' |
دادن باده حرام است به نادانی چند کب حیوان نتوان داد به حیوانی چند گذر افتاد به هر حلقهی غم دوران را مگر آن حلقه که ساقی زده دورانی چند خون دل چند خوری زین فلک مینایی ساغری چند بزن با لب خندانی چند ایمن از فتنهی این گنبد مینا منشین خیز و با دور قدح تازه کن ایمانی چند راه در حلقهی پیمانه کشانت ندهند تا سرت را ننهی بر سر پیمانی چند کرم خواجه بهر بنده مشخص نشود تا نباشد به کفش نامهی عصیانی چند پای مجنون به در خیمهی لیلی نرسد تا به سر طی نکند راه بیابانی چند تشنه شو تا بخوری شربت آن چشمهی نوش خسته شو تا ببری لذت درمانی چند قصهی یوسف افتاده به چه دانی چیست گر فتد راه تو در چاه زنخدانی چند تا در آیینه تماشای جمالت نکنی کی شوی با خبر از حالت حیرانی چند بر سر زلف تو دیوانه دلم تنها نیست که در این سلسله جمعند پریشانی چند به تمنای تو ای سرو خرامان تا کی سر هر کوچه زنم دست به دامانی چند ترسم از چشم مسلمانکش کافرکیشت بر در شاه فروغی کشد افغانی چند دادگر داور بخشنده ملک ناصردین که رسیدهست به فریاد مسلمانی چند