فروغی بسطامی (غزلیات)/تا پرده ز صورتش برافتاد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (تا پرده ز صورتش برافتاد) از فروغی بسطامی |
' |
تا پرده ز صورتش برافتاد آتش به سرای آذر افتاد صبر از دل من مخواه در عشق کشتی نرود چو لنگر افتاد خط سر زد از آن لبان شیرین طوطی به میان لشکر افتاد بیرون نرود به هیچ دستان سری که ز عشق بر سر افتاد ما را به سر از محبت دوست هر لحظه هوای دیگر افتاد مردیم ز درد شام هجران دیدار به صبح محشر افتاد از خال و خط تو آتش رشک در طبلهی مشک و عنبر افتاد مژگان تو دید تا فروغی کار دل او به خنجر افتاد