فروغی بسطامی (غزلیات)/ای فتنهی هر دوری از قامت فتانت
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (ای فتنهی هر دوری از قامت فتانت) از فروغی بسطامی |
' |
ای فتنهی هر دوری از قامت فتانت آشوب قیامت را دیدیم به دورانت یک قوم جگرخونند از لعل میآلودت یک جمع پریشانند از زلف پریشانت هم چارهی هر نیشی از خندهی نوشینت هم راحت هر جانی از حقهی مرجانت هم نشهی هر جامی از چشم خمارینت هم شکر هر کامی از پستهی خندانت کیفیت هر مستی از نرگس مخمورت پیچیدن هر کاری از سنبل پیچانت فیروزی هر فالی از طلعت فیروزت تابیدن هر نوری از اختر تابانت سرمایهی هر تیغی از خم شده ابرویت برگشتن هر بختی از صفزده مژگانت نطق همه گویا شد از غنچهی خاموشت راز همه پیدا شد از عشوهی پنهانت تا طرهی طرارت زد دست به طراری دست همه بر بستی، فریاد ز دستانت تا تیر ترا خوردم پرنده شدم آری پرواز توان کردن از ناوک پرانت سهل است گر از دستت شد چاک گریبانم ترسم نرسد دستم بر چاک گریبانت آهی که دل تنگم از سینه کشد امشب آه ار بکشد فردا در حضرت سلطانت شد ناصردین کز دل دور فلکش گوید ای ثابت و سیارم، آمادهی قربانت تا چند فروغی را حیرتزده میخواهی ای ماه فروغ افکن مات رخ رخشانت