فروغی بسطامی (غزلیات)/چشم تماشای خلق در رخ زیبای اوست
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (چشم تماشای خلق در رخ زیبای اوست) از فروغی بسطامی |
' |
چشم تماشای خلق در رخ زیبای اوست هر که نظر میکنی محو تماشای اوست عاشق دیوانه را کار بدین قبله نیست قبلهی مجنون عشق خیمهی لیلای اوست مسلهی زاهدش هیچ نیاید به کار آن که لب شاهدش مساله فرمای اوست آن بت طناز را خلوت دل منزل است خواجه به دیر و حرم بیهده جویای اوست هر که به سوداگری رفت به بازار عشق مایهی سود جهان در سر سودای اوست حلقهی دیوانگان سلسله را طالبند تا سر زنجیرشان زلف چلیپای اوست روز جزا گر دهند اجر شب هجر را روضهی رضوان همین جای من و جای اوست شادی امروز دل از غم رویش رسید دیدهی امید من در ره فردای اوست روز مرا تیره ساخت ماه فروزندهای که آینهی آفتاب روی دل آرای اوست کرده مرا تلخکام شاهد شیرین لبی کاین همه جوش مگس بر سر حلوای اوست علت هر حسرتی عشق غمافزای من باعث هر عشرتی حسن طربزای اوست در طلب وصل او طبع غزلخوان من تشنه لب خون من لعل شکرخای اوست دامن آن ترک را سخت فروغی بگیر زان که مرا دادها بر در دارای اوست ناصردین شاه یل مفخر شمس و زحل آن که ز روز ازل رای فلک رای اوست