فروغی بسطامی (غزلیات)/صف مژگان تو بشکست چنان دلها را
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (صف مژگان تو بشکست چنان دلها را) از فروغی بسطامی |
' |
صف مژگان تو بشکست چنان دلها را که کسی نشکند این گونه صف اعدا را نیش خاری اگر از نخل تو خواهم خوردن کافرم ، کافر، اگر نوش کنم خرما را گر ستاند ز صبا گرد رهت را نرگس ای بسا نور دهد دیدهی نابینا را بیبها جنس وفا ماند هزاران افسوس که ندانست کسی قیمت این کالا را حالیا گر قدح باده تو را هست بنوش که نخوردهست کس امروز غم فردا را کسی از شمع در این جمع نپرسد آخر کز چه رو سوخته پروانهی بیپروا را عشق پیرانه سرم شیفتهی طفلی کرد که به یک غمزه زند راه دو صد دانا را سیلی از گریهی من خاست ولی میترسم که بلایی رسد آن سرو سهی بالا را به جز از اشک فروغی که ز چشم تو فتاد قطره دیدی که نیارد به نظر دریا را