سعدی (غزلیات)/مگر دگر سخن دشمنان نیوشیدی
' | سعدی (غزلیات) (مگر دگر سخن دشمنان نیوشیدی) از سعدی |
' |
مگر دگر سخن دشمنان نیوشیدی که روی چون قمر از دستان بپوشیدی من از جفای زمان بلبلا نخفتم دوش تو را چه بود که تا صبح میخروشیدی قضا به ناله مظلوم و لابه محروم دگر نمیشود ای نفس بس که کوشیدی کنون حلاوت پیوند را بدانی قدر که شربت غم هجران تلخ نوشیدی به مقتضای زمان اقتصار کن سعدی که آن چه غایت جهد تو بود کوشیدی