سعدی (غزلیات)/مرا راحت از زندگی دوش بود
' | سعدی (غزلیات) (مرا راحت از زندگی دوش بود) از سعدی |
' |
مرا راحت از زندگی دوش بود که آن ماه رویم در آغوش بود چنان مست دیدار و حیران عشق که دنیا و دینم فراموش بود نگویم می لعل شیرین گوار که زهر از کف دست او نوش بود ندانستم از غایت لطف و حسن که سیم و سمن یا بر و دوش بود به دیدار و گفتار جان پرورش سراپای من دیده و گوش بود نمیدانم این شب که چون روز شد کسی بازداند که باهوش بود مذن غلط کرد بانگ نماز مگر همچو من مست و مدهوش بود بگفتیم و دشمن بدانست و دوست نماند آن تحمل که سرپوش بود به خوابش مگر دیدهای سعدیا زبان درکش امروز کان دوش بود مبادا که گنجی ببیند فقیر که نتواند از حرص خاموش بود