خاقانی (غزلیات)/رخ تو رونق قمر بشکست
' | خاقانی (غزلیات) (رخ تو رونق قمر بشکست) از خاقانی |
' |
رخ تو رونق قمر بشکست لب توقیمت شکر بشکست لشکر غمزهی تو بیرون تاخت صف عقلم به یک نظر بشکست بر در دل رسید و حلقه بزد پاسبان خفته دید و در بشکست من خود از غم شکسته دل بودم عشقت آمد تمامتر بشکست نیش مژگان چنان زدی به دلم که سر نیش در جگر بشکست نرسد نامههای من به تو ز آنک پر مرغان نامهبر بشکست قصهای مینوشت خاقانی قلم اینجا رسید و سر بشکست