سعدی (غزلیات)/ای نفس خرم باد صبا
' | سعدی (غزلیات) (ای نفس خرم باد صبا) از سعدی |
' |
ای نفس خرم باد صبا از بر یار آمدهای، مرحبا! قافلهی شب! چه شنیدی ز صبح؟ مرغِ سلیمان! چه خبر از سَبا؟ بر سر خشمست هنوز آن حریف؟ یا سخنی میرود اندر رضا؟ از در صلح آمدهای یا خلاف؟ با قدم خوف روم یا رَجا؟ بار دگر گر به سر کوی دوست بگذری ای پیک نسیم صبا گو: «رمقی بیش نماند از ضعیف چند کند صورت بیجان بقا؟ آن همه دلداری و پیمان و عهد نیک نکردی، که نکردی وفا لیکن اگر دورِ وصالی بود صلح فراموش کند ماجرا تا به گریبان نرسد دستِ مرگ دست ز دامن نکنیمت رها دوست نباشد به حقیقت که او دوست فراموش کند در بلا خستگی اندر طلبت راحتست درد کشیدن به امید دوا» سر نتوانم که برآرم چو چنگ ور چو دَفَم پوست بِدَرّد قفا هر سحر از عشق دمی میزنم روزِ دگر میشنوم برملا قصهی دَردَم همه عالم گرفت در که نگیرد نَفَسِ آشنا؟ گر برسد ناله سعدی به کوه کوه بنالد به زبان صدا