خاقانی (غزلیات)/دل از آن راحت جان نشکیبد
' | خاقانی (غزلیات) (دل از آن راحت جان نشکیبد) از خاقانی |
' |
دل از آن راحت جان نشکیبد تشنه از آن آب روان نشکیبد چکنم هرچه کنم دل کند آنک دل از آن جان جهان نشکیبد دل نیارامد و هم معذور است کز دلارام چنان نشکیبد گرچه خون ریزد دل دار نهان دل ز خونریز نهان نشکیبد سینه از زخم سنانش نالید وآنگه از زخم سنان نشکیبد گرچه پروانه کند عمر زیان تا نسوزد ز زیان نشکیبد دل چنان با غم او انس گرفت که ز غم نیم زمان نشکیبد چند گوئی که ز وصلش به شکیب من شکیبم، دل و جان نشکیبد من سگ اویم و نالم به سحر به سحر سگ زفغان نشکیبد دل خاقانی از آن یار که نیست میزند لاف و از آن نشکیبد چون گدا را نرسد دست به کام هم ز لافی به زبان نشکیبد