خاقانی (غزلیات)/ای قوم الغیاث که کار اوفتادهایم
' | خاقانی (غزلیات) (ای قوم الغیاث که کار اوفتادهایم) از خاقانی |
' |
ای قوم الغیاث که کار اوفتادهایم یاری دهید کز دل یار اوفتادهایم از ره روان حضرت او بازماندهایم از کاروان گسسته و بار اوفتادهایم در صدر دیدهای که چه اقبال دیدهایم بر آستان نگر که چه زار اوفتادهایم از من دواسبه قافلهی صبر درگذشت ما در میان راه و غبار اوفتادهایم اندر بلا همی کندم آزمون بلی در آتش از برای عیار اوفتادهایم ای کاش یار غار نرفتی ز دست من اکنون که پای بر دم مار اوفتادهایم خاقانی عزیز سخن بودم ای دریغ آخر چه اوفتاد که خوار اوفتادهایم