خاقانی (غزلیات)/دل به سودای بتان دربستهام
' | خاقانی (غزلیات) (دل به سودای بتان دربستهام) از خاقانی |
' |
دل به سودای بتان دربستهام بتپرستی را میان دربستهام دل بتان را دادم و شادم بدانک سگ به شاخ گلستان دربستهام پختهی غمهای عشقم لاجرم دم ز خامان جهان دربستهام گوش بنهادم به آواز صبوح وز دم سبوحخوان دربستهام باز تسبیح آشکار افکندهام باز زنار از نهان دربستهام گردن امید خود را ناقهوار بس جرسها کز گمان دربستهام لاشهی عمر از هوس خوش میرود مهرهی رنگینش از آن دربستهام