خاقانی (غزلیات)/درا تا سیل بنشانم ز دیده
' | خاقانی (غزلیات) (درا تا سیل بنشانم ز دیده) از خاقانی |
' |
درا تا سیل بنشانم ز دیده گهر در پایت افشانم ز دیده بیا از گرد ره در دیده بنشین که گرد راه بنشانم ز دیده مگر دان سر ز من تا خون چشمم سوی دل باز گردانم ز دیده چنان بر دیده بندم نقش رویت که نقش خلد برخوانم ز دیده گه از بازوی و ران سازم کنارت گهی بازوی خون رانم ز دیده چو آئی سوی خاقانی دم نزع به دید تو دود جانم ز دیده