عطار (غزلیات)/گفتم بخرم غمت به جانی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (گفتم بخرم غمت به جانی) از عطار |
' |
گفتم بخرم غمت به جانی بر من بفروختی جهانی مفروش چنان برآن که پیوست عشوه خرد از تو هر زمانی بنواز مرا که بی تو برخاست چون چنگ ز هر رگم فغانی نی نی چو ربابم از غم تو یعنی که رگی و استخوانی ای دوست روا مدار دل را نومید ز چون تو دلستانی دستی بر نه اگر کنم سود دانم نبود تو را زیانی یا نی سبکم بکن ز هستی تا چند ز رحمت گرانی چون شمع مرا ز عشق میسوز تا میماند ز من نشانی عطار چو بی نشان شد از عشق از محو رسد سوی عیانی