عطار (غزلیات)/دوش سرمست به وقت سحری
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (دوش سرمست به وقت سحری) از عطار |
' |
دوش سرمست به وقت سحری میشدم تا به بر سیمبری تیز کرده سر دندان که مگر بربایم ز لب او شکری چون ربودم شکری از لب او بنشستم به امید دگری جگرم سوخت که از لعل لبش شکری می نرسد بی جگری گاهگاهی شکری میدهدم بر سر پای روان در گذری زین چنین بوسه چه در کیسه کنم وای از غصهی بیدادگری زان همه تنگ شکر کو راهست از قضا قسم من آمد قدری تا خبر یافتهام از شکرش نیست از هستی خویشم خبری کارم از دست شد و کار مرا نیست چون دایره پایی و سری وقت نامد که شوم جملهی عمر همچو نی با شکری در کمری ماهرویا دل عطار بسوخت مکن و در دل او کن نظری