عطار (غزلیات)/ترسا بچهای شنگی زین نادره دلداری
' | عطار (غزلیات) (ترسا بچهای شنگی زین نادره دلداری) از عطار |
' |
ترسا بچهای شنگی زین نادره دلداری زین خوش نمکی شوخی، زین طرفه جگرخواری از پستهی خندانش هرجا که شکر ریزی در چاه زنخدانش هر جا که نگونساری از هر سخن تلخش ره یافته بی دینی وز هر شکن زلفش گمره شده دینداری دیوانهی عشق او هرجا که خردمندی دردی کش درد او هرجا که طلب کاری آمد بر پیر ما می در سر و می در بر پس در بر پیر ما بنشست چو هشیاری گفتش که بگیر این می، این روی و ریا تا کی گر نوش کنی یک می، از خود برهی باری ای همچو یخ افسرده یک لحظه برم بنشین تا در تو زند آتش ترسا بچه یک باری بی خویش شو از هستی تا باز نمانی تو ای چون تو به هر منزل واماندهی بسیاری پیر از سر بی خویشی، می بستد و بیخود شد در حال پدید آمد در سینهی او ناری کاریش پدید آمد کان پیر نود ساله بر جست و میان حالی بر بست به زناری در خواب شد از مستی بیدار شد از هستی از صومعه بیرون شد بنشست چو خماری عطار ز کار او در مانده به صد حیرت هرکس که چنین بیند حیرت بودش آری