عطار (غزلیات)/ای دلم مستغرق سودای تو
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (ای دلم مستغرق سودای تو) از عطار |
' |
ای دلم مستغرق سودای تو سرمهی چشمم ز خاک پای تو جان من من عاشقم از دیرگاه عاشق یاقوت جان افزای تو مانده کرده عالمی دل دیده را فتنهی آن نرگس رعنای تو گر چنین زیبا نبودی عارضت دل نبودی این چنین شیدای تو صد هزاران جان عاشق هر نفس باد ایثار رخ زیبای تو از دل من جوی خون بالا گرفت تا بدیدم قامت و بالای تو نیست یک ذره تو را پروای خویش زان شدم یکباره ناپروای تو دست گیر آخر مرا از بی دلی غرقه گشتم در بن دریای تو با تو میباید به کام دل مرا تا بگویم قصهی سودای تو قصهی عطار چون از سر گذشت عرضه خواهد داشتن بر رای تو