عطار (غزلیات)/گر مردی خویشتن ببینیم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (گر مردی خویشتن ببینیم) از عطار |
' |
گر مردی خویشتن ببینیم اندر پس دوکدان نشینیم دیگر نزنیم لاف مردی وز شرم ره زنان گزینیم کاری عجب اوفتاده ما را پیمانهی زهر و انگبینیم تا زهر چو انگبین نگردد یک ذره جمال او نبینیم سر رشتهی دل ز دست دادیم کین چیست که ما کنون درینیم ای ساقی درد درد در ده کامروز ورای کفر و دینیم ما در ره یار سر ببازیم وانگه پس کار خود نشینیم آبی در ده صبوحیان را کز عشق به سینه آتشینیم صبح رخ او پدید آمد ما جمله صبوحیان ازینیم ما مستانیم و همچو عطار از مستی خویش شرمگینیم