عطار (غزلیات)/تا به دام عشق او آویختیم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (تا به دام عشق او آویختیم) از عطار |
' |
تا به دام عشق او آویختیم جان و دل را فتنهها انگیختیم دل چو در گرداب عشقش اوفتاد تن فرو دادیم و در نگریختیم بس که اندر وادی سودای او خون دل با خاک ره آمیختیم خاک پای او به نوک برگ چشم گاه میرفتیم و گه میبیختیم چون نیامد بر سر غربیل هیچ پای در گل خاک بر سر ریختیم گرچه ما زیرک ترین مرغی بدیم لیک در دامش به حلق آویختیم همچو عطاری ز شوق روی او صورتش با روی جان انگیختیم