عطار (غزلیات)/ای عشق تو پیشوای دردم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (ای عشق تو پیشوای دردم) از عطار |
' |
ای عشق تو پیشوای دردم وی درد تو هر زمان و هر دم آیینهی عارضت سیه شد کز حد بگذشت آه سردم یک لحظه بر من آی آخر تا کی داری ز خویش فردم تا من خط سبز تو ببینم تو درنگری به روی زردم گر کار دلم ز دست بگذشت تا در خطر هزار دردم گو بگذر از آنکه شست زلفت دست آویز است و پایمردم گفتی بگریز و ترک من گیر کاورد ز خاکی تو گردم گویی من مستمند مسکین خونی کردم که آن نکردم خونم به مریز از آنکه بس زود من بی تو بسی به خون بگردم خونم بخوری و نیست یک شب تا از تو هزار خون نخوردم کو سوختهتر کسی ز عطار یک سوخته نیست هم نبردم