عطار (غزلیات)/مرا قلاش میخوانند، هستم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (مرا قلاش میخوانند، هستم) از عطار |
' |
مرا قلاش میخوانند، هستم من از دردی کشان نیم مستم نمیگویم ز مستی توبه کردم هر آن توبه کزان کردم، شکستم ملامت آن زمان بر خود گرفتم که دل در مهر آن دلدار بستم من آن روزی که نام عشق بردم ز بند ننگ و نام خویش رستم نمیگویم که فاسق نیستم من هر آن چیزی که میگویند هستم ز زهد و نیکنامی عار دارم من آن عطار دردیخوار مستم