عطار (غزلیات)/سرمست به بوستان برآمد
' | عطار (غزلیات) (سرمست به بوستان برآمد) از عطار |
' |
سرمست به بوستان برآمد از سرو و ز گل فغان برآمد با حسن نظارهی رخش کرد هر گل که ز بوستان برآمد نرگس چو بدید چشم مستش مخمور ز گلستان برآمد چون لاله فروغ روی او یافت دلسوخته شد ز جان برآمد سوسن چو ز بندگی او گفت آزاده و ده زبان برآمد بگذشت به کاروان چو یوسف فریاد ز کاروان برآمد از شیرینی خندهی اوست هر شور که از جهان برآمد وز سر تیزی غمزهی اوست هر تیر که از کمان برآمد کردم شکری طلب ز تنگش از شرم رخش چنان برآمد کز روی چو گلستانش گویی صد دستهی ارغوان برآمد خورشید رخ ستاره ریزش از کنگرهی عیان برآمد از یک یک ذرهی دو عالم ماهی مه از آسمان برآمد در خود نگریستم بدان نور نقشیم به امتحان برآمد یک موی حجاب در میان بود چون موی تنم از آن برآمد در حقه مکن مرا که کارم زان حقهی درفشان برآمد از هر دو جهان کناره کردم اندوه تو از میان برآمد هر مرغ که کرد وصفت آغاز آواره ز آشیان برآمد زیرا که به وصفت از دو عالم آوازهی بی نشان برآمد در وصف تو شد فرید خیره وز دانش و از بیان برآمد