عطار (غزلیات)/سرو چون قد خرامان تو نیست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (سرو چون قد خرامان تو نیست) از عطار |
' |
سرو چون قد خرامان تو نیست لعل چون پستهی خندان تو نیست نیست یک کس که به لب آمده جان زآرزوی لب و دندان تو نیست هیچ جمعیت اگر یافت کسی از جز آن زلف پریشان تو نیست مرده آن دل که به صد جان نه به یک زندهی چشمهی حیوان تو نیست غرقه باد آنکه به صد سوختگی تشنهی چاه زنخدان تو نیست به ز جان عاشق دیدار تو را سپر ناوک مژگان تو نیست چشم یک عاقل و هشیار ندید که چو من واله و حیران تو نیست می وصلم ده آخر که مرا بیش ازین طاقت هجران تو نیست ای دل سوخته در درد بسوز زانکه جز درد تو درمان تو نیست چند باشی تو از آن خود از آنک تا تو آن خودی او آن تو نیست گر بدو نیست رهت جان درباز زحمت جان تو جز جان تو نیست که کشد درد دلت ای عطار شرح آن لایق دیوان تو نیست