شاهنامه/پادشاهی بهرام بهرامیان
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
پادشاهی بهرام نوزده سال بود | شاهنامه (پادشاهی بهرام بهرامیان) از فردوسی |
پادشاهی نرسی بهرام |
چو بنشست بهرام بهرامیان | ببست از پی داد و بخشش میان | |
به تاجش زبرجد برافشاندند | همی نام کرمان شهش خواندند | |
چنین گفت کز دادگر یک خدای | خرد بادمان بهره و داد و رای | |
سرای سپنجی نماند به کس | ترا نیکوی باد فریادرس | |
به نیکی گراییم و فرمان کنیم | به داد و دهش دل گروگان کنیم | |
که خوبی و زشتی ز ما یادگار | بماند تو جز تخم نیکی مکار | |
چو شد پادشاهیش بر چار ماه | برو زار بگریست تخت و کلاه | |
زمانه برین سان همی بگذرد | پیش مردم آزور بشمرد | |
می لعل پیش آور ای روزبه | چو شد سال گوینده بر شست و سه | |
چو بهرام دانست کامدش مرگ | نهنگی کجا بشکرد پیل و کرگ | |
جهان را به فرزند بسپرد و گفت | که با مهتران آفرین باد جفت | |
بنوش و بباز و بناز و ببخش | مکن روز بر تاج و بر تخت دخش | |
چو برگشت بهرام را روز و بخت | به نرسی سپرد آن زمان تاج و تخت | |
چنین است و این را بیاندازه دان | گزاف فلک هر زمان تازه دان | |
کنون کار نرسی بگویم همی | ز دل زنگ و زنگار شویم همی |