دیوان شمس/عشق است دلاور و فدایی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (عشق است دلاور و فدایی) از مولوی |
' |
عشق است دلاور و فدایی | تنهارو و فرد و یک قبایی | |
ای از شش و پنج مهره برده | آورده تو نرد دلربایی | |
یکتا شده خوش ز هر دو عالم | بربوده ز یک دلان دوتایی | |
آخر تو چه جوهر و چه اصلی | ای پاک ز جای از کجایی | |
در عالم کم زنان چه بیشی | در خطه دل چه جان فزایی | |
نتوان ز تو عشق صبر کردن | صبرا تو در این هوس نشایی | |
نادیده مکن چو دیدهای تو | بیگانه مرو چو آشنایی | |
تا ما ماییم جمله ابریم | بی ظلمت ما مها تو مایی | |
در پای غمش چه دیدی ای جان | کاین دست گشاده در دعایی | |
ای دل ز قضا چه رو نمودت | کز عشق تو طالب بلایی | |
رفتم بر عشق کاین به چند است | گفتا که نباشد این بهایی | |
الا بر شاه شمس تبریز | سر پای کنی به سر بیایی |