دیوان شمس/صبر مرا آینه بیماریست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (صبر مرا آینه بیماریست) از مولوی |
' |
صبر مرا آینه بیماریست | آینه عاشق غمخواریست | |
درد نباشد ننماید صبور | که دل او روشن یا تاریست | |
آینه جوییست نشان جمال | که رخم از عیب و کلف عاریست | |
ور کلفی باشد عاریتیست | قابل داروست و تب افشاریست | |
آینه رنج ز فرعون دور | کان رخ او رنگی و زنگاریست | |
چند هزاران سر طفلان برید | کم ز قضا دردسری ساریست | |
من در آن خوف ببندم تمام | چون که مرا حکم و شهی جاریست | |
گفت قضا بر سر و سبلت مخند | کاین قلمی رفته ز جباریست | |
کور شو امروز که موسی رسید | در کف او خنجر قهاریست | |
حلق بکش پیش وی و سر مپیچ | کاین نه زمان فن و مکاریست | |
سبط که سرشان بشکستی به ظلم | بعد توشان دولت و پاداریست | |
خار زدی در دل و در دیدشان | این دمشان نوبت گلزاریست | |
خلق مرا زهر خورانیدهای | از منشان داد شکرباریست | |
از تو کشیدند خمار دراز | تا به ابدشان می و خماریست | |
هیزم دیک فقرا ظالمست | پخته بدو گردد کو ناریست | |
دم نزدم زان که دم من سکست | نوبت خاموشی و ستاریست | |
خامش کن که تا بگوید حبیب | آن سخنان کز همه متواریست |