دیوان شمس/عشق جز دولت و عنایت نیست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (عشق جز دولت و عنایت نیست) از مولوی |
' |
عشق جز دولت و عنایت نیست | جز گشاد دل و هدایت نیست | |
عشق را بوحنیفه درس نکرد | شافعی را در او روایت نیست | |
لایجوز و یجوز تا اجلست | علم عشاق را نهایت نیست | |
عاشقان غرقهاند در شکراب | از شکر مصر را شکایت نیست | |
جان مخمور چون نگوید شکر | بادهای را که حد و غایت نیست | |
هر که را پرغم و ترش دیدی | نیست عاشق و زان ولایت نیست | |
گر نه هر غنچه پرده باغیست | غیرت و رشک را سرایت نیست | |
مبتدی باشد اندر این ره عشق | آنک او واقف از بدایت نیست | |
نیست شو نیست از خودی زیرا | بتر از هستیت جنایت نیست | |
هیچ راعی مشو رعیت شو | راعیی جز سد رعایت نیست | |
بس بدی بنده را کفی بالله | لیکش این دانش و کفایت نیست | |
گوید این مشکل و کنایاتست | این صریح است این کنایت نیست | |
پای کوری به کوزهای برزد | گفت فراش را وقایت نیست | |
کوزه و کاسه چیست بر سر ره | راه را زین خزف نقایت نیست | |
کوزهها را ز راه برگیرید | یا که فراش در سعایت نیست | |
گفت ای کور کوزه بر ره نیست | لیک بر ره تو را درایت نیست | |
ره رها کردهای سوی کوزه | میروی آن بجز غوایت نیست | |
خواجه جز مستی تو در ره دین | آیتی ز ابتدا و غایت نیست | |
آیتی تو و طالب آیت | به ز آیت طلب خود آیت نیست | |
بی رهی ور نه در ره کوشش | هیچ کوشنده بیجرایت نیست | |
چونک مثقال ذره یره است | ذره زله بینکایت نیست | |
ذره خیر بیگشادی نیست | چشم بگشا اگر عمایت نیست | |
هر نباتی نشانی آب است | چیست کان را از او جبایت نیست | |
بس کن این آب را نشانیهاست | تشنه را حاجت وصایت نیست |