دیوان شمس/چشم پرنور که مست نظر جانانست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (چشم پرنور که مست نظر جانانست) از مولوی |
' |
چشم پرنور که مست نظر جانانست | ماه از او چشم گرفتست و فلک لرزانست | |
خاصه آن لحظه که از حضرت حق نور کشد | سجده گاه ملک و قبله هر انسانست | |
هر که او سر ننهد بر کف پایش آن دم | بهر ناموس منی آن نفس او شیطانست | |
و آنک آن لحظه نبیند اثر نور برو | او کم از دیو بود زانک تن بیجانست | |
دل به جا دار در آن طلعت باهیبت او | گر تو مردی که رخش قبله گه مردانست | |
دست بردار ز سینه چه نگه میداری | جان در آن لحظه بده شاد که مقصود آنست | |
جمله را آب درانداز و در آن آتش شو | کتش چهره او چشمه گه حیوانست | |
سر برآور ز میان دل شمس تبریز | کو خدیو ابد و خسرو هر فرمانست |