بیدل شیرازی/پریشانی ایام
نسخهٔ تاریخ ۲ مارس ۲۰۱۳، ساعت ۱۷:۰۲ توسط Bellavista (گفتگو | مشارکتها)
خرم آن دل كه سر زلف نگاری دارد | وز پریشاني ايام قراری دارد |
سنبل و ياسمن و لاله به يك جا جمعند | وقت آن خوش كه چو روی تو بهاری دارد |
كاش از خون دلم پنجه نگارین ميكرد | از حنا بر كف خود آن كه نگاری دارد |
چون دلم در پیش افتاد چرا هندوی خال | گر نه با لعل لب او سر و كاری دارد |
هر كسی گو به غم عشق بتی انس گرفت | نه شگفت است گر از خلق كناری دارد |
می كشد عشق تو زارم نه به خود می پویم | چه كند اشتر مسكین كه مهاری دارد |
مگرم دوش خيال تو در آغوش نبود | كه دل امروز دگر نالۀ زاری دارد |
گاه گاهی به سر خسته گذاری بودش | هر كه در خانۀ خود صید فكاری دارد |
گو به خاك قدمش عرضه دهد باد صبا | بر سر كوی وی از آن كه گذاری دارد |
كه ضرو است سگ خویش به همراه برد | شهسواری كه به دل عزم شكاری دارد |
آتش عشق تو از سینۀ بیدل سر زد | كآهش امروز دگر طرفه شراری دارد |