دیوان شمس/دیدم شه خوب خوش لقا را
نسخهٔ تاریخ ۲ فوریهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۱۳:۴۱ توسط Rostamfarokhzad (گفتگو | مشارکتها)
' | دیوان شمس (غزلیات) (دیدم شه خوب خوش لقا را) از مولوی |
' |
دیدم شه خوب خوش لقا را | آن چشم و چراغ سینهها را | |
آن مونس و غمگسار دل را | آن جان و جهان جان فزا را | |
آن کس که خرد دهد خرد را | آن کس که صفا دهد صفا را | |
آن سجده گه مه و فلک را | آن قبله جان اولیا را | |
هر پاره من جدا همیگفت | کای شکر و سپاس مر خدا را | |
موسی چو بدید ناگهانی | از سوی درخت آن ضیا را | |
گفتا که ز جست و جوی رستم | چون یافتم این چنین عطا را | |
گفت ای موسی سفر رها کن | وز دست بیفکن آن عصا را | |
آن دم موسی ز دل برون کرد | همسایه و خویش و آشنا را | |
اخلع نعلیک این بود این | کز هر دو جهان ببر ولا را | |
در خانه دل جز او نگنجد | دل داند رشک انبیا را | |
گفت ای موسی به کف چه داری | گفتا که عصاست راه ما را | |
گفتا که عصا ز کف بیفکن | بنگر تو عجایب سما را | |
افکند و عصاش اژدها شد | بگریخت چو دید اژدها را | |
گفتا که بگیر تا منش باز | چوبی سازم پی شما را | |
سازم ز عدوت دست یاری | سازم دشمنت متکا را | |
تا از جز فضل من ندانی | یاران لطیف باوفا را | |
دست و پایت چو مار گردد | چون درد دهیم دست و پا را | |
ای دست مگیر غیر ما را | ای پا مطلب جز انتها را | |
مگریز ز رنج ما که هر جا | رنجیست رهی بود دوا را | |
نگریخت کسی ز رنج الا | آمد بترش پی جزا را | |
از دانه گریز بیم آن جاست | بگذار به عقل بیم جا را | |
شمس تبریز لطف فرمود | چون رفت ببرد لطفها را |