انوری (قصاید)/زهی دست وزارت از تو معمور
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | انوری (قصاید) (زهی دست وزارت از تو معمور) از انوری |
' |
زهی دست وزارت از تو معمور | چنان کز پای موسی پایهی طور | |
زهی معمار انصاف تو کرده | در و دیوار دین و داد معمور | |
قضا در موکب تقدیر نفراشت | ز عزمت رایتی الا که منصور | |
قدر در سکنهی ایام نگذاشت | ز عدلت فتنهای الا که مستور | |
تو از علم اولی وز فعل آخر | چه جای صاحبست و صدر و دستور | |
تو پیش از عالمی گرچه درویی | چو رمز معنوی در کسوت زور | |
حقیقت مردم چشم وجودی | بنامیزد زهی چشم بدان دور | |
سموم قهرت از فرط حرارت | مزاج مرگ را کردست محرور | |
نسیم لطفت ار با او بکوشد | نهد در نیش کژدم نوش زنبور | |
تواند داد پیش از روز محشر | قضا در حشر و نشر خلق منشور | |
به سعی کلک تو کز خاصیت هست | صریرش را مزاج صدمت صور | |
اگر جاه رفیعت خود نکردست | به عمر خود جز این یک سعی مشکور | |
که بر گردون به حسبت سایه افکند | ازو بس خدمتی نادیده مبرور | |
تمامست اینکه تا صبح ابد شد | هم از معروف و هم خورشید مشهور | |
ترا این جاه قاهر قهر ما نیست | که قهرش مرگ را کردست مقهور | |
حسودت را ز بهر طعمه یکچند | اگر ایام فربه کرد و مغرور | |
همان ایام دولت روز روشن | برو کرد از تعب شبهای دیجور | |
جهانداری کجا آید ز نااهل | سقنقوری کجا آید ز کافور | |
خداوندا ز حسب بنده بشنو | به حسبت بیت ده منظوم و منثور | |
اگر من بنده را حرمان همی داشت | دو روز از خدمتت محروم و مهجور | |
تو دانی کز فرود دور گردون | مخیر نیست کس الا که مجبور | |
به یک بد خدمتی عاصی مدانم | که در اخلاص دارم حظ موفور | |
چو مرجع با رضا و رحمت تست | به هر عذرم که خواهی دار معذور | |
گرم غفران تو در سایه گیرد | خود آن کاری وبد نور علی نور | |
وگر با من به کرد من کنی کار | به طبعت بندهام وز جانت مامور | |
بیا تا کج نشینم راست گویم | که کژی ماتم آرد راستی سور | |
مرا الحق ز شوق خدمت تو | دل غمناک بود و جان رنجور | |
یکی زین کارگیران گفت میدان | که بحرآباد دورست از نشابور | |
چو اندر موکب عالی نرفتی | مرو راهیست پر ترکان خونخور | |
یکی در کف قلج سرهال و تازان | یکی برکف قدح سرمست و مخمور | |
صفیالدین موفق هم نرفتست | وز آحاد حریفان چند مذکور | |
مرا از فسخ ایشان فسخ شد عزم | چو انگوری که گیرد رنگ از انگور | |
الا تا هیچ مقدورست و کاین | که اندر لوح محفوظست مسطور | |
مبادا کاین از تاثیر دوران | به گیتی بیمرادت هیچ مقدور | |
سپهر از پایهی قصر تو قاصر | زمان بر مدت عمر تو مقصور | |
ترا ملک سلیمان وز سلیمی | عدوت اندر سرای دیو مزدور |