مثنوی معنوی/چالیش عقل با نفس
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر چهارم مثنوی (چالیش عقل با نفس هم چون تنازع مجنون با ناقه میل مجنون سوی حره میل ناقه واپس سوی کره چنانک گفت مجنون هوا ناقتی خلفی و قدامی الهوی و انی و ایاها لمختلفان) از مولوی |
' |
همچو مجنوناند و چون ناقهش یقین | میکشد آن پیش و این واپس به کین | |
میل مجنون پیش آن لیلی روان | میل ناقه پس پی کره دوان | |
یک دم ار مجنون ز خود غافل بدی | ناقه گردیدی و واپس آمدی | |
عشق و سودا چونک پر بودش بدن | مینبودش چاره از بیخود شدن | |
آنک او باشد مراقب عقل بود | عقل را سودای لیلی در ربود | |
لیک ناقه بس مراقب بود و چست | چون بدیدی او مهار خویش سست | |
فهم کردی زو که غافل گشت و دنگ | رو سپس کردی به کره بیدرنگ | |
چون به خود باز آمدی دیدی ز جا | کو سپس رفتست بس فرسنگها | |
در سه روزه ره بدین احوالها | ماند مجنون در تردد سالها | |
گفت ای ناقه چو هر دو عاشقیم | ما دو ضد پس همره نالایقیم | |
نیستت بر وفق من مهر و مهار | کرد باید از تو صحبت اختیار | |
این دو همره یکدگر را راهزن | گمره آن جان کو فرو ناید ز تن | |
جان ز هجر عرش اندر فاقهای | تن ز عشق خاربن چون ناقهای | |
جان گشاید سوی بالا بالها | در زده تن در زمین چنگالها | |
تا تو با من باشی ای مردهی وطن | پس ز لیلی دور ماند جان من | |
روزگارم رفت زین گون حالها | همچو تیه و قوم موسی سالها | |
خطوتینی بود این ره تا وصال | ماندهام در ره ز شستت شصت سال | |
راه نزدیک و بماندم سخت دیر | سیر گشتم زین سواری سیرسیر | |
سرنگون خود را از اشتر در فکند | گفت سوزیدم ز غم تا چندچند | |
تنگ شد بر وی بیابان فراخ | خویشتن افکند اندر سنگلاخ | |
آنچنان افکند خود را سخت زیر | که مخلخل گشت جسم آن دلیر | |
چون چنان افکند خود را سوی پست | از قضا آن لحظه پایش هم شکست | |
پای را بر بست و گفتا گو شوم | در خم چوگانش غلطان میروم | |
زین کند نفرین حکیم خوشدهن | بر سواری کو فرو ناید ز تن | |
عشق مولی کی کم از لیلی بود | گوی گشتن بهر او اولی بود | |
گوی شو میگرد بر پهلوی صدق | غلط غلطان در خم چوگان عشق | |
کین سفر زین پس بود جذب خدا | وان سفر بر ناقه باشد سیر ما | |
این چنین سیریست مستثنی ز جنس | کان فزود از اجتهاد جن و انس | |
این چنین جذبیست نی هر جذب عام | که نهادش فضل احمد والسلام |