تفاوت میان نسخههای «انوری (قصاید)/جشن عید اندرین همایون جای»
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
جز (clean up using AWB) |
|||
خط ۷: | خط ۷: | ||
| یادداشت = | | یادداشت = | ||
}} | }} | ||
+ | {{شعر}} | ||
{{ب|جشن عید اندرین همایون جای|که بهشتی است در جهان خدای}} | {{ب|جشن عید اندرین همایون جای|که بهشتی است در جهان خدای}} | ||
{{ب|فرخ و خرم و همایون باد|بر خداوند این همایون جای}} | {{ب|فرخ و خرم و همایون باد|بر خداوند این همایون جای}} |
نسخهٔ کنونی تا ۹ ژوئیهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۱۵:۱۶
' | انوری (قصاید) (جشن عید اندرین همایون جای) از انوری |
' |
جشن عید اندرین همایون جای | که بهشتی است در جهان خدای | |
فرخ و خرم و همایون باد | بر خداوند این همایون جای | |
مجد دین بوالحسن که طیره کند | چرخ و خورشید را به قدر و به رای | |
آنکه با عدل او نمیگوید | سخن کاه طبع کاه ربای | |
وانکه با فر او نمیفکند | سایه بر کار خویش فر همای | |
قدر او را سپهر پای سپر | حزم او را زمانه دستگزای | |
پیش جاهش سر فلک در پیش | پیش حلمش دل زمین دروای | |
کرمش عفوبخش و عذرپذیر | قلمش فتنهبند و قلعهگشای | |
در هوای اصابت رایش | آفتاب سپهر ذرهنمای | |
در کمیت سیاست کینش | پشهای ز انتقام پیلربای | |
رعد را ابر گفته پیش کفش | وقت این لاف نیست هرزه ملای | |
موج را بحر گفته پیش دلش | روز این عرض نیست ژاژ مخای | |
ذهن او خامهایست غیبنگار | کلک او ناطقیست وحی سرای | |
ای بر اشراف دهر فرمان ده | وی بر ابنای عصر بارخدای | |
زور عزم تو آسمان قدرت | گل قهر تو آفتاباندای | |
با کفت حرص را فرو رفته | هر زمانی به گنج دیگر پای | |
همه عالم عیال جود تواند | وای اگر جود تو نبودی وای | |
باس تو آتشی است حادثهسوز | امن تو صیقلیست فتنهزدای | |
حرمی چون در سرای تو نیست | ایمنی را درین سپنجسرای | |
نیز تبدیل روز و شب نبود | گر تو گویی زمانه را که بپای | |
دی به رجعت شود به فردا باز | گر اشارت کنی که باز پس آی | |
گر خیالت نیامدی در خواب | کس ندیدیت در جهان همتای | |
عقبت نیست زانکه هست عقیم | از نظیر تو چرخ نادره زای | |
ای صمیم کفت بخیل نکوه | وی صریر دلت دخیل ستای | |
نعمت آلوده بیش نیست جهان | دامن همتت بدو مالای | |
زنگ پالودهی سر کویست | امتحانش کن و فرو پالای | |
دست فرسود جود تو شده گیر | تر و خشک جهان جانفرسای | |
ای اثرهای تو ثناگستر | وی هنرهای تو مدیحآرای | |
گر حسودت بسی است عاجز نیست | اژدها از جواب مارافسای | |
چون بود دولت تو روزافزون | چه زیان از حسود کارافزای | |
آب جاه تو روشن است از سر | خصم را گو که باد میپیمای | |
گرچه در عشرتند مشتی لوم | وز چه در اطلسند چند گدای | |
چه بزرگی بود در آن نهنهاند | هم در آن آشیان و ماوی جای | |
بلبلان نیز در سماع و سرود | هدهدان نیز با کلاه و قبای | |
پدران را ندیدهاند آخر | این گدازادگان یافه درای | |
وز پی کاروان جاه شما | از پی نان و جامه ناپروای | |
آن یکی گه نفیر گرد نفر | وان دگر گه رسیل بانگ درای | |
چه شد اکنون که در لغتهاشان | آسمان شد سما و ماهش آی | |
به شب و روزشان سپار که نیست | زین نکوتر دو پوستین پیرای | |
این یکی شرزهایست خیره شکر | وان دگر گرزهایست هرزهگرای | |
زین سپس بر سپهر گردنکش | پس از این با زمانه پهلوسای | |
تا ز گردش فلک نیاساید | در نعیم جهان همی آسای | |
مجلس عشرتت به هو یاهو | گریهی دشمنت به هایاهای | |
طبل بدخواه تو به زیر گلیم | وز ندامت ندیم ناله چو نای | |
هست فرمانت بر زمانه روان | هرچه رایت بود همی فرمای |