تفاوت میان نسخههای «فرخی سیستانی (قصاید)/کاشکی کردمی از عشق حذر»
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
(ورود خودکار مقاله) |
|||
خط ۷: | خط ۷: | ||
| یادداشت = | | یادداشت = | ||
}} | }} | ||
+ | {{شعر}} | ||
{{ب|کاشکی کردمی از عشق حذر|یا کنون دارمی از دوست خبر}} | {{ب|کاشکی کردمی از عشق حذر|یا کنون دارمی از دوست خبر}} | ||
{{ب|ای دریغا که من از دست شدم|نوز ناخورده تمام از دل بر}} | {{ب|ای دریغا که من از دست شدم|نوز ناخورده تمام از دل بر}} |
نسخهٔ کنونی تا ۱۰ ژوئن ۲۰۱۲، ساعت ۰۹:۵۹
' | فرخی سیستانی (قصاید) (کاشکی کردمی از عشق حذر) از فرخی سیستانی |
' |
کاشکی کردمی از عشق حذر | یا کنون دارمی از دوست خبر | |
ای دریغا که من از دست شدم | نوز ناخورده تمام از دل بر | |
چون توان بود برین درد صبور | چون توان برد چنین روز به سر | |
عشق با من سفری گشت و بماند | مونس من به حضر خسته جگر | |
دور بودن زچنان روی، غمیست | هر چه دشوارتر و هر چه بتر | |
پیک غزنین نرسیدهست که من | خبری یابم از دوست مگر | |
سفر از دوست جدا کرد مرا | گم شود از دو جهان نام سفر | |
من شفاعت کنم امسال ز میر | تا مرا دست بدارد به حضر | |
میر یوسف پسر ناصر دین | لشکر آرای شه شیرشکر | |
چون شه ایران والا به نسب | با شه ایران همتا به گهر | |
آنکه بر درگه سلطان جهان | جای او پیشتر از جای پسر | |
همه نازیدن میر از ملک است | زین ستودهست بر اهل هنر | |
همچنان درخور از روی قیاس | کان ملک شمسست این میر قمر | |
ملک او را به سزا دارد از آنک | یادگارست ملک را ز پدر | |
لاجرم میر گرفتهست مدام | خدمت او چو نماز اندر بر | |
روز و شب پیش همه خلق زبان | به ثنا گفتن او دارد تر | |
همه از دولت او جوید نام | همه در خدمت او دارد سر | |
تا ثنای ملک شرق بود | به ثنای دگران رنج مبر | |
این هم از خدمت باشد که ز من | بخرد مدح شه شرق به زر | |
دوستان را دل از اینگونه بود | دوستاران را زین نیست گذر | |
شاد باد آن هنری میر که هست | پادشاهی و شهی را درخور | |
آن نکو سیرت و نیکو مذهب | آن نکو منظر و نیکو مخبر | |
آنکه اندر سپه شاه کسی | پیش او نام نگیرد ز هنر | |
چون عطا بخشد اقرار کنی | که جهان را بر او نیست خطر | |
چون به جنگ آید گویی که مگر | نرسیدهست بدو نام حذر | |
از حریصی که به جنگست مثل | جنگ را بندد هر روز کمر | |
دشمنان را چو کمان خواهد میر | هیچ امید نماند به سپر | |
همه کتب عرب و کتب عجم | بر تو برخواند چون آب ز بر | |
سخنانش همه یکسر نکتست | چون سخن گوید تو نکته شمر | |
تا همی سرخ بود آذرگون | تا همی سبز بود سیسنبر | |
تا بود لعلی نعت گل نار | چون کبودی صفت نیلوفر | |
شادمان باد و به کام دل خویش | آن پسندیده خوی خوب سیر | |
نیکوانی چو نگار اندر پیش | دلبرانی چو بهار اندر بر | |
همچو این عید به شادی و خوشی | بگذاراد و هزاران دگر |