تفاوت میان نسخههای «محتشم کاشانی (مثنویات)/ای مهر سپهر پادشاهی»
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
جز (ربات: بهبود نامها و علایم) |
|||
خط ۷: | خط ۷: | ||
| یادداشت = | | یادداشت = | ||
}} | }} | ||
+ | {{شعر}} | ||
{{ب|ای مهر سپهر پادشاهی|در ظل تو ماه تا به ماهی}} | {{ب|ای مهر سپهر پادشاهی|در ظل تو ماه تا به ماهی}} | ||
{{ب|ای شاه سریر عدل و انصاف|ملک تو جهان ز قاف تا قاف}} | {{ب|ای شاه سریر عدل و انصاف|ملک تو جهان ز قاف تا قاف}} |
نسخهٔ کنونی تا ۱۱ آوریل ۲۰۱۲، ساعت ۰۵:۳۷
' | محتشم کاشانی (مثنویات) (ای مهر سپهر پادشاهی) از محتشم کاشانی |
' |
ای مهر سپهر پادشاهی | در ظل تو ماه تا به ماهی | |
ای شاه سریر عدل و انصاف | ملک تو جهان ز قاف تا قاف | |
ای اهل ورع وظیفه خوارت | غم خواری اتقیا شعارت | |
ای در حق منقبت سرایان | احسان تو را نه حد نه پایان | |
از بس که چو جد خود کریمی | مظلوم نواز و دل رحیمی | |
هرکس که ز مدح گوهری سفت | گو هرچه که نظم سادهای گفت | |
کردش ز طمع قصیدهای نام | بهر صلهای که کردهای عام | |
تو خسرو ساتر خطاپوش | حیدر دل با ذل عطاکوش | |
بر نیک و بدش نگه نکردی | بیجایزهاش به ره نکردی | |
گفتی که نثار مدح مولی | بیرود قبول باشد اولی | |
ابواب عطا بره گشادی | وز بیش و کم آن چه خواست دادی | |
آن را که رفیق بود دولت | داد زر و سیم و اسب خلعت | |
وان هم که نداشت بخت مسعود | از جود رساندیش به مقصود | |
صد طایفهی هفت بند گفتند | وان در به هزار نوع سفتند | |
افسوس که آن که خوبتر گفت | وز جمله دری لطیفتر سفت | |
از قوت بازوی بلاغت | دست همه تافت در فصاحت | |
بختش نشد آن قدر مددکار | کز روی کرم شه جهاندار | |
یک بیت ز نظم او کند گوش | تا از دگران کند فراموش | |
داند که کمینهی چاکر او | چاکر نه که سگ در او | |
گر خاطرش آرمیده باشد | یک لطف ز شاه دیده باشد | |
آرد ز محیط فکر بیرون | هر لحظه هزار در مکنون | |
دارم سخنی دگر که ناچار | فرض است به شه نمودن اظهار | |
ای نیر اوج نیک رایی | هرچند بد است خود ستایی | |
اما چو کسی دگر ندارم | کاین کار به سعی او گذارم | |
خود قصهی خویش میکشم پیش | خوش میسازم به آن دل ریش | |
کاظهار ورع ز خود ستاییست | تعریف هدایت خداییست | |
آخر نه ز لطف حق تعالی است | وز دولت التفات مولاست | |
کز اول عمر تا به آخر | صاحب طبعی لطیف خاطر | |
برعکس سخنوران ایام | بیرون ننهد ز شرع یک گام | |
وز بهر بقای دولت شاه | باشد شب و روز و گاه و بیگاه | |
مشغول تلاوت و عبادت | از اهل وظیفه هم زیادت | |
وانگاه که رخش نظم راند | میدان ز سخنوران ستاند | |
توحید ادا کند بدین سان | کاول رسد آفرین زیزدان | |
آرد چو به نعت و منقبت روی | از زمره خادمان برد گوی | |
آید چو به مدح شاه جم جاه | گوید لب غیب بارکالله | |
با این همه خوار و زار باشد | بیمایه و قرضدار باشد | |
خالی نبود ز وام هرگز | یک دم نزند به کام هرگز | |
اقران وی از حصول آمال | بر بستر عیش خفته خوشحال | |
او زار نشسته دست بر سر | خواهنده ستاده در برابر | |
نه پای که رخش عزم راند | خود را به سجود شه رساند | |
نه کس که رضای حق بجوید | درد دل او به شاه گوید | |
یا آنکه رساند از کلامش | در نظم بلاغت انتظامش | |
یک بار تقربا الیالله | ده بیت به سمع حضرت شاه | |
شاها ملکا ملک سپاها | جم فرمانا جهان پناها | |
افغان ز جفای فقر افغان | کابم نگذاشتست در جان | |
فریاد ز دست قرض فریاد | کاو خاک مرا به باد برداد | |
نزدیک به آن رسیده کارم | کاین جان به مقارضان سپارم | |
در تن رمقی هنوز تا هست | دریاب و گرنه رفتم از دست | |
سوگند به خاکپای نواب | کاین بی دل بینوای بیتاب | |
تا جان بلبش نیامد از فقر | خود را ز طمع نساخت بیوقر | |
تا باد نبرد خانمانش | جاری به طلب نشد زبانش | |
تا قرض نساختش مشوش | خواهش به مذاق او نشد خوش | |
اما ز که از شه کرم کیش | غمخوار دل فقیر و درویش | |
مرهم نه داغ دلفکاران | تسکین ده جان بیقراران | |
شاهی که به دوستی مولی | کان از همه طاعتی است اولی | |
بر خلق دو عالم است غالب | در جایزه دادن مناقب | |
تا داد به او خدا خلافت | تا یافت سریر ازوشرافت | |
شد جانب مادحان روانه | دریا زر از خزانه | |
یارب به شه سریر لولاک | آن باعث خلقت نه افلاک | |
وان گه به دوازده شهنشاه | کز بعد همند حجتالله | |
کاین شاه کریم بینوا دست | کاسایش خلق مقصد اوست | |
اول برسان با حسن الحال | عمرش به صدو دوازده سال | |
وانگاه ز حضرت رسالت | بر سر نهش افسر شفاعت | |
وز دست عطیه بخش حیدر | سیراب کنش ز حوض کوثر |