تفاوت میان نسخه‌های «سعدی (غزلیات)/معلمت همه شوخی و دلبری آموخت»

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
جز (clean up using AWB)
 
 
خط ۷: خط ۷:
 
| یادداشت =
 
| یادداشت =
 
}}
 
}}
 +
{{شعر}}
 
{{ب|معلمت همه شوخی و دلبری آموخت|جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت}}
 
{{ب|معلمت همه شوخی و دلبری آموخت|جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت}}
 
{{ب|غلام آن لب ضحاک و چشم فتانم|که کید سحر به ضحاک و سامری آموخت}}
 
{{ب|غلام آن لب ضحاک و چشم فتانم|که کید سحر به ضحاک و سامری آموخت}}

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۷ فوریهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۰۷:۴۱

' سعدی (غزلیات) (معلمت همه شوخی و دلبری آموخت)
از سعدی
'


معلمت همه شوخی و دلبری آموخت جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت
غلام آن لب ضحاک و چشم فتانم که کید سحر به ضحاک و سامری آموخت
تو بت چرا به معلم روی؟ که بتگر چین به چین زلف تو آید به بتگری آموخت
هزار بلبل دستان سرای عاشق را بباید از تو سخن گفتنِ دری آموخت
برفت رونق بازار آفتاب و قمر از آن که ره به دُکان تو مشتری آموخت
همه قبیله من عالمان دین بودند مرا معلم عشق تو شاعری آموخت
مرا به شاعری آموخت روزگار آن گه که چشم مست تو دیدم که ساحری آموخت
مگر دهان تو آموخت تنگی از دل من وجود من ز میان تو لاغری آموخت
بلای عشق تو بنیاد زهد و بیخِ وَرَع چنان بکند که صوفی قلندری آموخت
دگر نه عزم سیاحت کند، نه یاد وطن کسی که بر سر کویت مجاوری آموخت
من آدمی به چنین شکل و قد و خوی و رَوِش ندیده‌ام؛ مگر این شیوه از پری آموخت
به خون خلق فروبرده پنجه کاین حناست! ندانمش که به قتل که شاطری آموخت
چنین بگریم از این پس که مرد بتواند در آب دیده سعدی شناوری آموخت