تفاوت میان نسخههای «نظامی (هفت پیکر)/اول نامه بود نام خدای»
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
(ورود خودکار مقاله) |
|||
خط ۷: | خط ۷: | ||
| یادداشت = | | یادداشت = | ||
}} | }} | ||
+ | {{شعر}} | ||
{{ب|اول نامه بود نام خدای|گمرهان را به فضل راهنمای}} | {{ب|اول نامه بود نام خدای|گمرهان را به فضل راهنمای}} | ||
{{ب|کردگار بلندی و پستی|نیستی یافته به در هستی}} | {{ب|کردگار بلندی و پستی|نیستی یافته به در هستی}} |
نسخهٔ کنونی تا ۱۰ فوریهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۱۶:۴۴
' | نظامی (هفت پیکر) (اول نامه بود نام خدای) از نظامی |
' |
اول نامه بود نام خدای | گمرهان را به فضل راهنمای | |
کردگار بلندی و پستی | نیستی یافته به در هستی | |
ز آدمی تا به جمله جانوران | وز سپهر بلند و کوه گران | |
همه را در نگارخانه جود | قدرت اوست نقشبند وجود | |
در تمنای هیچ پیوندی | نیست بیرون ازو خداوندی | |
آفرینش گره گشاده اوست | و آفرین مهر بر نهاده اوست | |
اوست دارنده زمین و زمان | پیرو حکم او همین و همان | |
چون فرو گفت آفرین پیوند | آفرین ز آفریدگار بلند | |
گفت بر شاه و شاهزاده درود | کای برآورده سر به چرخ کبود | |
هم ملک فرو هم ملکزاده | داد مردی و مردمی داده | |
من که هستم در اصل کسری نام | کسر چون گیرم از خصومت خام | |
هم هنرمند و هم جهاندیده | هم به چشم جهان پسندیده | |
از هنرمندیم نوازد بخت | بیهنر کی رسد به تاج و به تخت | |
سر بلندیم هست و تاج و سریر | نبود هیچ سر بلند حقیر | |
گرچه صاحب ولایت زمیم | پیشوای پری و آدمیم | |
هم بدین خسروی نیم خشنود | کانگبینی است سخت زهرآلود | |
آنقدر داشتم ز توش و توان | کاخترم بود ازو همیشه جوان | |
به اگر بودمی بدان خرسند | کز خطر دور نیست جای بلند | |
لیکن ایرانیان به زور و به شرم | نرم کردندم از نوازش گرم | |
داشتندم بر آنکه شاه شوم | گردن افراز تاج و گاه شوم | |
ملک را پاسدارم از تبهی | پاسبانیست این نه پادشهی | |
این مثل در فسانه سخت نکوست | کارزو دشمنست عالم دوست | |
از چنین عالمی تو بیخبری | مالکالملک عالم دگری | |
خوشتر آید ترا کیابی گور | از هزاران چنین کیائی شور | |
جرعهای باده بر نوازش رود | بهتر از هرچه زیر چرخ کبود | |
کار جز باده و شکارت نیست | با صداع زمانه کارت نیست | |
راست خواهی جهان تو داری و بس | که نداری غم ولایت کس | |
شب و شبگیر در شکار و شراب | گاه با خورد خوش گهی با خواب | |
نه چو من روز و شب ز شادی دور | از پی کار خلق در رنجور | |
گاهم اندوه دوستان پیشه | گاهی از دشمنان در اندیشه | |
کمترین محنت آنکه با چو تو شاه | تیغ باید زدن ز بهر کلاه | |
ای خنک جان عیش پرور تو | کز چنین فتنه دور شد در تو | |
کاش کان پیشه کار من بودی | تا مگر کار من بیاسودی | |
کردمی عیش و لهو ساختمی | به می و رود جان نواختمی | |
این نگویم که دوری از شاهی | داری از دین و دولت آگاهی | |
وارث مملکت توئی بدرست | ملک میراث پادشاهی تست | |
لیکن از خامکاری پدرت | سایه چتر دور شد ز سرت | |
کان نکردست با رعیت خویش | کان شکایت کسی بیارد پیش | |
از بزه کردنش عجب ماندند | بزهگر زین جنایتش خواندند | |
از بسی جور کو به خون ریزی | گاه تندی نمود و گه تیزی | |
کس بر این تخمه آفرین نکند | تخم کاری در این زمین نکند | |
چون نخواهد ترا به شاهی کس | به کز این پایه بازگردی پس | |
آتش گرم یابی ارجوشی | آهن سرد کوبی ار کوشی | |
من خود از گنجهای پنهانی | وقت حاجت کنم زرافشانی | |
آنچه برگ ترا پسند بود | خرج آن بر تو سودمند بود | |
نگذارم به هیچ تدبیری | در کفاف تو هیچ تقصیری | |
نایبی باشم ازتو در شاهی | بنده فرمان به هرچه درخواهی | |
چون ز من خلق نیز گردد سیر | خود ولایت تراست بیشمشیر |