تفاوت میان نسخههای «انوری (مقطعات)/ای سعد سپهر دین کجایی»
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
جز (clean up using AWB) |
|||
خط ۷: | خط ۷: | ||
| یادداشت = | | یادداشت = | ||
}} | }} | ||
+ | {{شعر}} | ||
{{ب|ای سعد سپهر دین کجایی|کاثار سعادتت نهانست}} | {{ب|ای سعد سپهر دین کجایی|کاثار سعادتت نهانست}} | ||
{{ب|بازم ز زمانه کم گرفتی|وین هم ز کیادت زمانست}} | {{ب|بازم ز زمانه کم گرفتی|وین هم ز کیادت زمانست}} |
نسخهٔ کنونی تا ۴ فوریهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۰۷:۵۷
' | انوری (مقطعات) (ای سعد سپهر دین کجایی) از انوری |
' |
ای سعد سپهر دین کجایی | کاثار سعادتت نهانست | |
بازم ز زمانه کم گرفتی | وین هم ز کیادت زمانست | |
این عادت قلةالمبالات | آیین کدام دوستانست | |
زین گونه بضاعت مودت | در حمل کدام کاروانست | |
ما را باری غم تو هر شب | همخوابهی مغز استخوانست | |
زان روی که روزی از فراقت | با سال تمام توامانست | |
سالیست که دیدهی پر آبم | بر طرف دریچه دیدبانست | |
رخسارهی کاهرنگم از اشک | در هجر تو راه کهکشانست | |
روزم سیهست از آنکه چشمم | از آتش سینه پر دخانست | |
خود صحبت اندساله بگذار | گو مرد غریب ناتوانست | |
گرچه زدهی سپهر پیرست | آخر نه چو بخت ما جوانست | |
برخیزم و بنگرم که حالش | در حبس تکبر از چه سانست | |
از دست مشو ز سقطهی من | پای تو اگرچه در میانست | |
سری دارم که گر بگویم | گویی بحقیقت آن چنانست | |
آن شب که دو عالم از حوادث | گویی که دو محنت آشیانست | |
و اجرام نحوس را به یکبار | در طالع عافیت قرانست | |
وز عکس شفق هوای گیتی | یک معرکه لمعهی سنانست | |
گفتم که چو شب گرانرکابست | تدبیر می سبک عنانست | |
مهمان تو آمدیم یالیت | یالیتم از آن دو میهمانست | |
تا از در مجلست که خاکش | همتای بهشت جاودانست | |
سر در کردم اشارتت گفت | در صدر نشین که جایت آنست | |
من نیز به حکم آنکه حکمت | بر جان و روان من روانست | |
بنشستم و گفتم ارچه صدر اوست | عیبی نبود که میزبانست | |
القصه چو جای خود بدیدم | کز منطقه نیک بر کرانست | |
با خود گفتم که انوری هی | هرچند که خانهی فلانست | |
لیکن به حضور او که حدش | حاضر شدن همه جهانست | |
دانی که تصدری بدین حد | نه حد تو خام قلتبانست | |
فیالجمله ز خود خجل شدم نیک | خود موجب خجلتم عیانست | |
اندازهی رسم دانی من | داند آن کس که رسم دانست | |
بر پای نشستم آخرالامر | چونان که گمان همگنانست | |
پی کورکنان حریف جویان | زانگونه که هیچکس ندانست | |
گفتم که چو شب سبکترک شد | اکنون گه ساغر گرانست | |
چون تو به سه گانه دست بردی | برجستم و این سخن نشانست | |
از گوشهی طارمت که سمکش | معیار عیار آسمانست | |
بر خاک درت نثار کردم | شخصی که برو نثار جانست | |
یعنی که گرم ز روی تمکین | بر سدرهی منتهی مکانست | |
درگاه سپهر صورتت را | تا حشر سرم بر آستانست |