تفاوت میان نسخههای «خاقانی (قصاید)/شاعر ساحر منم اندر جهان»
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
جز (clean up using AWB) |
|||
خط ۷: | خط ۷: | ||
| یادداشت = | | یادداشت = | ||
}} | }} | ||
+ | {{شعر}} | ||
{{ب|شاعر ساحر منم اندر جهان|در سخن از معجزه صاحب قران}} | {{ب|شاعر ساحر منم اندر جهان|در سخن از معجزه صاحب قران}} | ||
{{ب|از شجر من شعرا میوه چین|وز صحف من فضلا عشر خوان}} | {{ب|از شجر من شعرا میوه چین|وز صحف من فضلا عشر خوان}} |
نسخهٔ کنونی تا ۱۴ آوریل ۲۰۱۲، ساعت ۲۱:۵۰
' | خاقانی (قصاید) (شاعر ساحر منم اندر جهان) از خاقانی |
' |
شاعر ساحر منم اندر جهان | در سخن از معجزه صاحب قران | |
از شجر من شعرا میوه چین | وز صحف من فضلا عشر خوان | |
وز حسد لفظ گهر پاش من | در خوی خونین شده دریا و کان | |
نعش و پرن بافته در نظم و نثر | ساخته دیباچهی کون و مکان | |
وز بنهی طبع در این خشکسال | نزل بیفکنده و بنهاده خوان | |
حور شود دست بریده چو من | یوسف خاطر بنمایم عیان | |
اهل زمان را به زبان خرد | از ملکوت و ملکم ترجمان | |
وحدت من داده ز دولت خبر | عزلت من کرده به عزت ضمان | |
برده از آن سوی عدم رخت و بخت | مانده ازین سوی جهان خان و مان | |
گر کلهم بخشی و گر سر بری | زین نشوم غمگن و ز آن شادمان | |
من به سخن مبدع و منکر مرا | جوقی ازین سر سبک جان گران | |
دیدهی بینا نه و لاف بصر | گوهر دریا نه و لاف بیان | |
این چو مگس خون خور و دستاردار | و آن چو خره سرزن و باطیلسان | |
عقل گریزان ز همه کز خروش | نیک گریزد دل شیر ژیان | |
شبه شتر مرغ نه اشتر نه مرغ | آتش خواران هوا و هوان | |
بیت فرومایهی این منزحف | قافیهی هرزهی آن شایگان | |
خشک عبارت چو سموم تموز | سرد معانی چو دم مهرگان | |
خنده زنم چون به دو منحول سست | سخت مباهات کنند این و آن | |
هست عیان تا چه سواری کند | طفل به یک چوب و دو تا ریسمان | |
خاطر خاقانی و مریم یکی است | وین جهلا جمله یهودی گمان | |
حجت معصومی مریم بس است | عیسی یکروزه گه امتحان | |
نشرهی من مدح امام است و بس | تا نرسد ز اهرمنانم زیان | |
پیر دبستان علوم، احمشاد | کز شرفش دهر خرف شد جوان | |
حشمت او مالک رق رقاب | عصمت او سالک خط جنان | |
بینش او دید کمین گاه کن | دانش او یافت گذر گاه کان | |
هست به تایید و خصال اور مزد | قاضی از آن گشت بر اهل جهان | |
هست جنیبت کش او نفس کل | عالم از آن میرودش در عنان | |
ای کف تو عالم جودآفرین | جاه تو در عالم جان داستان | |
معتکفان حرم غیب را | نیست به از خاطر تو میزبان | |
کنگرهی قلعهی اسلام را | نیست به از خامهی تو دیده بان | |
از پی کین توختن از خصم تو | آبی زره دارد و آتش سنان | |
چرخ مرا وقت ثنای تو گفت | تیر ملک نطق ستاره فشان | |
مادحیام گاه سخن بینظیر | در طلب نام نه در بند نان | |
طمع نبینی به بر طبع من | پیل که بیند به سر نردبان؟ | |
منذ قضی الله و جف القلم | اصبح فی وصفک رطب اللسان | |
زین متنحل سخنانم مبین | زین متشاعر لقبانم مدان | |
دانم و داند خرد پاک تو | موج محیط از تری ناودان | |
خسته دلم شاید اگر بخشدم | کلک و بنان تو شفای جنان | |
نیست عجب گر شود از کلک تو | شوره ستان دل من بوستان | |
بس که بزرگان جهان دادهاند | خرد سران را شرف جاودان | |
مورچه را جای شود دست جم | سوی مگس وحی کند غیبدان | |
حق به شبان تاج نبوت دهد | ورنه نبوت چه شناسد شبان | |
سوی زنی نامه فرستد به لطف | پادشه دام و دد و انس و جان | |
از در سید سوی گبران رسید | نامهی پران و برید روان | |
نور مه از خار کند سرخ گل | قرص خور از سنگ کند بهرمان | |
ابر گهر پاشد بر تیره خاک | باد گلستان کند از گلستان | |
سنت فضل و کرم است این همه | وین همه در وصف تو گفتن توان | |
ای به وفای تو میان بسته چرخ | وز تو هدی را مدد بیکران | |
صدر تو میدان کرامات باد | و اسب سعادات تو را زیر ران | |
محتمل مرقد تو فرقدین | متصل مسند تو شعریان | |
کلک تو چون نام تو اقلیم گیر | عمر تو چون عقل تو جاوید مان | |
فتنه ز تو خفته به خواب عروس | دولت بیدار تو را پاسبان |