تفاوت میان نسخههای «مثنوی معنوی/رد کردن معشوقه عذر عاشق را»
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
خط ۷: | خط ۷: | ||
| یادداشت = | | یادداشت = | ||
}} | }} | ||
+ | {{شعر}} | ||
{{ب|در جوابش بر گشاد آن یار لب|کز سوی ما روز سوی تست شب}} | {{ب|در جوابش بر گشاد آن یار لب|کز سوی ما روز سوی تست شب}} | ||
{{ب|حیلههای تیره اندر داوری|پیش بینایان چرا میآوری}} | {{ب|حیلههای تیره اندر داوری|پیش بینایان چرا میآوری}} |
نسخهٔ کنونی تا ۱۲ آوریل ۲۰۱۲، ساعت ۲۱:۱۰
' | دفتر چهارم مثنوی (رد کردن معشوقه عذر عاشق را و تلبیس او را در روی او مالیدن) از مولوی |
' |
در جوابش بر گشاد آن یار لب | کز سوی ما روز سوی تست شب | |
حیلههای تیره اندر داوری | پیش بینایان چرا میآوری | |
هر چه در دل داری از مکر و رموز | پیش ما رسواست و پیدا همچو روز | |
گر بپوشیمش ز بندهپروری | تو چرا بیرویی از حد میبری | |
از پدر آموز که آدم در گناه | خوش فرود آمد به سوی پایگاه | |
چون بدید آن عالم الاسرار را | بر دو پا استاد استغفار را | |
بر سر خاکستر انده نشست | از بهانه شاخ تا شاخی نجست | |
ربنا انا ظلمنا گفت و بس | چونک جانداران بدید از پیش و پس | |
دید جانداران پنهان همچو جان | دورباش هر یکی تا آسمان | |
که هلا پیش سلیمان مور باش | تا بنشکافد ترا این دورباش | |
جز مقام راستی یک دم مهایست | هیچ لالا مرد را چون چشم نیست | |
کور اگر از پند پالوده شود | هر دمی او باز آلوده شود | |
آدما تو نیستی کور از نظر | لیک اذا جاء القضا عمی البصر | |
عمرها باید به نادر گاهگاه | تا که بینا از قضا افتد به چاه | |
کور را خود این قضا همراه اوست | که مرورا اوفتادن طبع و خوست | |
در حدث افتد نداند بوی چیست | از منست این بوی یا ز آلودگیست | |
ور کسی بر وی کند مشکی نثار | هم ز خود داند نه از احسان یار | |
پس دو چشم روشن ای صاحبنظر | مر ترا صد مادرست و صد پدر | |
خاصه چشم دل آن هفتاد توست | وین دو چشم حس خوشهچین اوست | |
ای دریغا رهزنان بنشستهاند | صد گره زیر زبانم بستهاند | |
پایبسته چون رود خوش راهوار | بس گران بندیست این معذور دار | |
این سخن اشکسته میآید دلا | کین سخن درست غیرت آسیا | |
در اگر چه خرد و اشکسته شود | توتیای دیدهی خسته شود | |
ای در از اشکست خود بر سر مزن | کز شکستن روشنی خواهی شدن | |
همچنین اشکسته بسته گفتنیست | حق کند آخر درستش کو غنیست | |
گندم ار بشکست و از هم در سکست | بر دکان آمد که نک نان درست | |
تو هم ای عاشق چو جرمت گشت فاش | آب و روغن ترک کن اشکسته باش | |
آنک فرزندان خاص آدماند | نفحهی انا ظلمنا میدمند | |
حاجت خود عرضه کن حجت مگو | همچو ابلیس لعین سخترو | |
سخترویی گر ورا شد عیبپوش | در ستیز و سخترویی رو بکوش | |
آن ابوجهل از پیمبر معجزی | خواست همچون کینهور ترکی غزی | |
لیک آن صدیق حق معجز نخواست | گفت این رو خود نگوید جز که راست | |
کی رسد همچون توی را کز منی | امتحان همچو من یاری کنی |