محاکمه محمد مصدق سه‌شنبه ۲۴ آذر ماه ۱۳۳۲ نشست ۳۱

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
روز رستاخیز ملی ۲۸ امرداد ۱۳۳۲ محاکمه محمد مصدق و سرتیپ ریاحی ۱۲ آبان تا ۱ دی ماه ۱۳۳۲

کیفرخواست دادستان علیه مصدق و سرتیپ ریاحی

مصاحبه فرماندار نظامی تهران درباره همدستی حزب توده با مصدق

سی‌ویکمین جلسه محاکمه محمد مصدق و سرتیپ تقی ریاحی

سه‌شنبه ۲۴ آذرماه ۱۳۳۲

سی‌ویکمین جلسه دادرسی آقایان محمد مصدق و سرتیپ تقی ریاحی ساعت ۱۰ صبح ۲۴ آذر ماه در تالار باشگاه افسران پادگان قصر تشکیل شد و پس از خواندن صورتجلسه، رئیس دادگاه خطاب به آقای سرهنگ پورآذر که در غیاب آقای سرتیپ آزموده سمت دادستانی را عهده‌دارند، اظهار داشت:
رئیس: دادستان مطالبی دارید، بفرمایید.
سرهنگ پورآذر: محترماً به عرض می‌رسانم در جلسه روز گذشته تیمسار دادستان ارتش راجع به سرمقاله روزنامه کیهان مورخ یکشنبه ۲۲ آذرماه بحثی به میان آوردند و ابراز تأسف نمودند که روزنامه مزبور در دسترس نبوده که تقدیم محضر دادگاه محترم نمایند. اینک فعلاً روزنامه مزبور حاضر است و بررسی سرمقاله آن و بایگانی آن در پرونده خالی از فایده نخواهدبود و تقدیم دادگاه محترم نموده و فعلاً عرضی ندارم.
رئیس: آقای محمد مصدق دفاعیات خود را ادامه دهید.
محمد مصدق: بیانات آن مرد در جلسه ۳۰ آبان دادگاه نظامی؛ (مطالبی درخصوص سوءاستفاده آقای محمد مصدق در مسافرت لاهه که دادستان ارتش هنگام بیان کیفرخواست اظهار داشته‌بود، خوانده‌شد.)
جواب – برای دفاع از حقوق ملت ایران به سه وکیل بین‌المللی برای تنظیم جواب عرض حال دولت انگلیس و دفاع شفاهی در دیوان بین‌المللی دادگستری رجوع شد که چون دو نفر حاضر نشدند در دیوان از حقوق ملت ایران شفاهاً دفاع کنند، فقط برای تنظیم مقدمه یک لایحه جوابیه به هر یک از آنها پانصد لیره داده‌شد و از لوایح آنها هم استفاده نگردید، ولی آقای پروفسور رولن، عضو سنای بلژیک حاضر شده‌بود که هم لایحه را تنظیم کند و هم در دیوان از آن دفاع نمایند. هیأت نمایندگی ایران قریب ده روز زودتر از روزی که برای حضور در دیوان بیان شده‌بود، وارد لاهه شد و علت این بود که چند روز قبل از شروع به محاکمه با آقای پروفسور رولن تماس بگیرند، ایشان نظر خود را نسبت به لایحه جوابیه اظهار کنند و همچنین متخصصین حقوقی مطالعاتی بکنند که یک لایحه جامع‌الاطرافی تنظیم گردد، ولی در اولین ساعتی که پروفسور رولن به لاهه آمد و با من صحبت کرد، مثل این بود که مایل نبود برای دفاع شفاهی به ما کمک کند و حرفی که زد این بود که: انگلیس‌ها می‌گویند ایرانیان و مصریان اندیژر هستند، یعنی از مللی هستند که عارف به حقوق خود نیستند و باید در تحت سرپرستی یک دولت متمدنی اداره شوند تا اینکه بعدها خود بتوانند یک ملت آزاد و مستقلی باشند، و بنابراین من چگونه می‌توانم از ملت ایران دفاع کنم؟ گفتم: اگر چنین نسبتی به مللی امثال ما ندهند، آیا می‌توانند در امور داخلی این ملل دخالت کنند؟ آنها باید برای دخالت در امور ملل اوپک و سوءاستفاده از کشورشان دلیلی داشته‌باشند، این است که این ملل را به نداشتن تمدن و سوء اداره و هر نسبتی که دخالت آنان را مجاز کند، توصیف می‌کنند. گفت: این را هم تصدیق می‌کنم، اکنون من در این چند روز که با هیأت نمایندگی ایران تماس می‌گیرم از نظریات هیأت مسبوق می‌شوم، اگر دیدم که حق با شما است، مطمئن باشید که کاملاً انجام وظیفه می‌کنم. من هم چون تردید در حقانیت خودمان نداشتم، گفتم: ما هم غیر از این نظری نداشتیم. خلاصه در روزهای قبل از روز محاکمه، سه نفر متخصصین، آقایان دکتر شایگان، دکتر سنجابی که بعد ایشان در دیوان بین‌المللی دادگستری لاهه قاضی ایران شدند ...
رئیس: آقای مصدق اینها که به دفاعیات شما مربوط نیست. خواهش می‌کنم وقت را ضایع نکنید. ما که قصه لازم نداریم.
محمد مصدق: آقا می‌گوید پول داده، اینها بی‌جهت خوردند. باید جواب بدهم.
رئیس: ما لازم نداریم.
محمد مصدق: بسیار خوب این را هم عرض نمی‌کنم. به هر حال قریب بیست روز پروفسور رولن در لاهه با ما کار کرد و مبلغ یک‌هزاروهشتصد لیره که یکی از وکلای دادگستری خودمان برای محاکمه‌داری هم به این مبلغ قناعت نمی‌کند، پرداخته‌شد و یک‌هزار لیره دیگر هم مربوط به مخارج فوق‌العاده و مسافرت‌های آقای حسین نواب، وزیر مختار ایران در لاهه بود و همچنین مخارج فوق‌العاده سفارت در ایام محاکمه. مبلغ ۵۶۸۵۲۳ ریال هم قیمت بلیط هواپیمایی ایاب و ذهاب اعضای هیأت نمایندگی است و ۲۶۰۰ دلار هم برای مخارج ایام توقف ۱۵ نفر اعضای هیأت نمایندگی برای مدت ۲۶ روز، از ۷ خرداد تا ۳ تیرماه ۱۳۳۱ پرداخته شده‌است. متصدی این حساب آقای مهندس حسیبی بوده‌اند و حساب آن را با اسناد خرج به حسابداری نخست وزیری داده‌اند و تصور می‌کنم به هر یک از آنان بدون تبعیض مبلغی برای مدت اقامت پرداخته شده‌است و باز تکرار می‌کنم خرج مسافرت اینجانب و پسرم در حساب دولت نوشته نشده و تمام آن، از بلیط هواپیما و مخارج ایام گرفته، هر چه بود، از خود پرداخته‌ام. اسامی اعضای هیأت عبارت بود ...
رئیس: لازم نیست. شاید کیفرخواست دادستان را توجه نکرده‌اید. در کیفرخواست نسبت به اعمال شما در روزهای ...
محمد مصدق: آقا نطق ایشان بود در جلسه گفت: محمد مصدق پول‌های که از بیوه‌زن‌ها گرفته یا قرضه ملی فروخته، برده‌است در لاهه خرج کرده. این را نباید جواب بدهم؟
رئیس: در دادگاه تأثیری ندارد. کیفرخواست آن است که از ۲۵ تا ۲۸ مرداد شما تمرد کرده‌اید و دستخط همایونی را اجرا ننموده‌اید. این را بفرمایید، یعنی در مقابل مطالبی که در کیفرخواست ذکر شده، از خود دفاع بفرمایید. ما قصه و گذشته و این حرف‌ها را لازم نداریم.
محمد مصدق: معروف است که می‌گویند: "نظامی اگر سرش برود، قولش نمی‌رود."
رئیس: دیشب تمام کردیم آقا.
محمد مصدق: دیشب اجازه فرمودید که من ...
رئیس: در این صورت‌جلسه ضبط است. دیشب گفتید: "تمام شد و تا آن مرد جواب مرا ندهد"، ما هم گفتیم ما دیگر اجازه حرف زدن به او نخواهیم‌داد. جنابعالی با این وضع وقت دادگاه را بدون نتیجه تلف می‌کنید.
محمد مصدق: خیر حضرت آقای رئیس دادگاه، اجازه بفرمایید بنده بایستم صحبت کنم.
رئیس: نخیر، بفرمایید.
محمد مصدق: این را احتراماً عرض می‌کنم که دادگاه وقتش تلف نمی‌شود، برای اینکه به بنده هزار جور نسبت دادند. این نسبت که در یک دادگاه رسمی به کسی داده‌می‌شود، باید جواب داده‌شود. آقا او گفته من دزدم. من باید جواب بدهم.
رئیس: چقدر وقت لازم دارید؟
محمد مصدق: یک جلسه تمام، تا ظهر. حالا دیر تشریف آوردید، برف بوده، دیر تشریف آورده‌اید.
رئیس: تا ظهر؟
محمد مصدق: بله، تمامش می‌کنم در همین جلسه.
رئیس: بفرمایید.
محمد مصدق: بله. از روی روزنامه می‌خوانم. (ناطق در این هنگام اظهارات آقای سرتیپ آزموده را که درمورد مخارج سفر لاهه بود، قرائت کرد و گفت:) از بیانات آن مرد چنین معلوم می‌شود که بر طبق ده‌ها فقره تصویب‌نامه که تاریخ هر یک از بیانات آن مرد معلوم شد، مبلغ یک‌میلیون و پانصدوپنجاه‌وشش‌هزار ریال در سال ۳۱ و مبلغ هفتادهزار ریال که شماره تصویب‌نامه در نطق او تعیین نشده، در سال ۳۲ به عنوان هدیه قالی و قالیچه از اعتبار دولت مصرف شده‌است. با اینکه مدارک هفتصدهزار ریال معلوم نیست، عرضی نمی‌کنم، فقط انتظار دارم آن مرد یک نفر نماینده از طرف خود به حسابداری نخست وزیری اعزام کند و از روی تصویب‌نامه‌ها و اسناد خرج که به امضای فروشندگان قالی‌ها رسید، اسامی گیرندگان را معلوم کند. اشخاصی که با خرج خود به مملکت آمده و خدمتی به مردم این مملکت کرده‌اند و من خلاف نزاکت می‌دانم که اسامی آنها را در دادگاه عرض کنم، همچنان که آن مرد این کار را کرد، به هر یک از آنها در موقع حرکت به رسم یادگار یک پارچه فرش ایرانی داده شده‌است و برای هر یک از آنها هم یک حکمی به اداره گمرک نوشته شده که دارنده فرش از سپردن تعهد ارزی معاف است. چنانچه آن مرد صورت اسامی گیرندگان را در جلسه خصوصی دادگاه به استحضار تیمساران دادرسان محترم رسانید، اگر تصدیق کنند که یکی از آن هدایا بی‌مورد داده شده، اینجانب از عهده وجهی که از خزانه دولت خارج شده‌است، برمی‌آیم. از روی روزنامه می‌خوانم؛ (آقای مصدق قسمت دیگری از اظهارات دادستان ارتش مربوط به پرداخت پاداش به حسین فاطمی را از روی روزنامه اطلاعات قرائت کرد)
جواب – اینجا چون در دادگاه رویش مذاکره شده، به طور اختصار عرض می‌کنم. فقط ارزی که به حسین فاطمی داده شده همین است و مکرر نبوده. حسین فاطمی که کسالت داشت، برای انجام وظیفه در مراسم تاجگذاری اعلیحضرت پادشاه عراق به بغداد رفت. خستگی مسافرت او را محتاج به عمل کرد و برای اینکه برود عمل بکند و این کار در انجام وظیفه او پیش آمده‌بود، ۱۷۳۶ دلار و ۶۱ سنت برای مخارج مریض‌خانه با قیمت طیاره به او داده شده‌است.
بیان – (قسمتی از اظهارات دادستان درمورد وقایع دوره چهاردهم و ماجرای نخست وزیری آقای حکیم‌الملک خوانده‌شد.)
جواب: لازم است عرض کنم که من حتی با یک نفر از دوستان آقای قوام‌السلطنه هم تماس نگرفتم و با خود ایشان هم سال‌ها است تماس نداشته‌ام، اختلاف بین ایشان و دربار بود و سیاست آقای قوام‌السلطنه چنین اقتضا کرده‌بود کسی را به دوستان خود پیشنهاد کند که زمینه برای کار داشت. ایرادی که به سردار فاخر گرفته‌شد این بود که آقای سردار فاخر چون رئیس مجلس بود، در موقع اخذ آرا در مجلس شرکت نکرده‌بود و هر یک از کاندیداها ۵۴ رأی داشتند که می‌باید همین طور به پیشگاه اعلیحضرت گزارش دهند و اعلیحضرت با هر یک از کاندیداها موافقت فرمودند، فرمان شاهانه درباره او صادر شود. آقای سردار فاخر برای اینکه اعلیحضرت همایون شاهنشاهی در محظور واقع نشوند، رأی خود را در کاخ سلطنتی داد. در صورتی که جای دادن رأی در مجلس شورای ملی و با آن تشریفاتی است که آیین‌نامه تعیین کرده‌است. فرمان بلافاصله پس از اخذ رأی صادر شد و نمایندگانی که به من رأی داده‌بودند، به آقای سردار فاخر اعتراض نمودند. ایشان هم جواب داده‌بودند: حق با شما است و رأیی که من داده‌ام بی‌ارزش است، ولی اکنون چه کنم که فرمان صادر شده‌است و این خود دلیل روشن و مسلمی است که نصب نخست وزیر به فرمان پادشاه نیست.
رئیس: هنوز بنده نفهمیدم، شما اظهارات دادستان را جواب می‌دهید یا ...
محمد مصدق: این را حذف کنید، خط بکشید، اختلاف من با آقای سردار فاخر بر سر این بود که ...
رئیس: اینها به دادگاه مربوط نبود.
محمد مصدق: چشم، چشم، بنده اطاعت امر می‌کنم. بسیار خوب.
بیان – (مطالبی که دادستان ارتش درباره نشر اسکناس اظهار داشته‌بود، از روی روزنامه اطلاعات قرائت شد)
اینک جواب – بعد از اینکه دکتر شاخت به تهران آمد و با ایشان مشورت شد و نمایندگان اقتصادی سازمان ملل هم تحت ریاست آقای "گوت" آمدند و متجاوز از یک ماه در اوضاع اقتصادی ایران تحقیقات لازم نمودند و برای امور تولیدی، افزایش اسکناس را تأیید کردند، چنانچه اشتباه نکنم در دو نوبت اجازه انتشار دویست‌وبیست‌میلیون تومان داده‌شد. مجموع انتشار در جریان به یک‌میلیارد تومان بالغ شد و استتار این انتشار از این نظر بود که مخالفین دولت تبلیغاتی برخلاف واقع نکنند که در نتیجه پول مملکت تنزل کند و بر بودجه خرج افزوده شود. چنانچه اینجانب هم از کار برکنار می‌شدم، هر کس متصدی کار می‌شد دچار مشکلات می‌شد. این مبلغ به مصرف امور تولیدی رسیده‌است، از قبیل دادن مساعده برای ازدیاد کشت توتون. امسال البته به عرضتان رسید که هفت‌هزار تن توتون محصول توتون افزایش یافته‌است و همچنین کمک به بودجه شرکت نفت و انجام کارهای فلاحتی خوزستان و کمک به بعضی از شرکت‌ها که نمی‌توانستند بدون آن کمک به کار ادامه دهند و امثال اینها. در این سال کار به جایی رسید که در هیچ کجا یک کارگر بیکار دیده نمی‌شد و سازمان برنامه که همیشه از عواید نفت به آن کمک می‌شد، بدون هیچ کمکی روی پای خود بایستد و خود را به خوبی اداره کند. یک مطلبی هم هست مربوط به دانشجویان که برای اینکه خاطر دادستان محترم مشوش نشود، چیزی عرض نمی‌کنم. بیانات آن مرد در جلسه روز یک‌شنبه اول آبان ۱۳۳۲ از روی روزنامه اطلاعات؛ (ناطق شرحی را که مربوط به توقیف افراد در حکومت سابق از طرف دادستان بیان شده‌بود، قرائت کرد)
رئیس: به دادگاه هم مربوط نیست.
محمد مصدق: چشم. اطاعت می‌کنم. اطاعت امر.
رئیس: گویا سوءتفاهم این است که جنابعالی هنوز توجه نکرده‌اید که کیفرخواست دادستان مربوط به چیست؟
محمد مصدق: بنده مطیع هستم، چشم، دیگر فرمایشی دارید؟ می‌کنم، چشم. مقصود این بود که علت عمل من روشن شود. خوب، یکی هم راجع به روزنامه‌ها است که آن مرد گفت من روزنامه‌ها را توقیف کرده‌ام. خلاصه عرض می‌کنم بنده روزنامه‌ای را توقیف نکردم. این روزنامه داد از مخالفین دولت بنده بود. همیشه هم منتشر می‌شد. روزنامه اگر مدیرش توقیف شده، برای یک مطالب دیگری بوده. این هم که این، سرش را به هم می‌آوریم. خوب اینجا هم بنده نطق دادستان، آن مرد، را می‌خوانم. می‌خواهید جواب می‌دهم، نمی‌خواهید نطق او که حرام نیست خواندنش، بله؟ (متن اظهارات دادستان ارتش در مورد عدم اعتنای محمد مصدق به اصل ۲۵ قانون اساسی قرائت گردید) خوب این هم که تمام شد و رفت. (آقای مصدق مجدداً شماره دیگر از روزنامه اطلاعات را از کیف خود خارج نمود و گفت:)
محمد مصدق: این نطق آقای دادستان است، اینکه می‌گوید: شاه از مسئولیت مبرا است.
رئیس: مربوط به ما نیست. دیشب در حضور خودتان این تذکر را داد که: "آقای محمد مصدق برای دفاع خودش مطلبی ندارد، با این وضع می‌خواهد وقت دادگاه را بگیرد."
محمد مصدق: این را هم بگویم، بسیار خوب برای امتثال امر دادگاه چه می‌شود کرد. بسیار خوب، این هم به کنار. پس اجازه بفرمایید چند موضوع دیگر هست از روی روزنامه اطلاعات بخوانم و جواب بدهم.
رئیس: اگر از قبیل این مطالب است، صرف نظر بفرمایید.
محمد مصدق: بسیار خوب، اینها هم به کنار. بفرمایید می‌گذارم در کیفم. دیگر حرفی هست؟ بسیار خوب پس بنده الان برای دفاع از خود حاضرم.
رئیس: ده دقیقه تنفس می‌دهم.
محمد مصدق: ولی قربان الان نزدیک ساعت یازده است و بنده یک ساعت دیگر طلبکارم.
رئیس: شما هر چه حرف بزنید، باز یک چیزی طلبکار هستید.
مقارن ساعت ۱۱ جلسه به عنوان تنفس تعطیل شد.
بعد از تنفس
ساعت یازده و ده دقیقه مجدداً جلسه دادگاه تشکیل گردید و پس از اعلام رسمیت جلسه، رئیس دادگاه گفت:
رئیس: آقای مصدق دفاع خودتان را بفرمایید.
گفتگوی رئیس با مصدق
محمد مصدق: عرایضی که عرض می‌کنم راجع به عزل نخست وزیر است که جزو آن شب است تا روز بیست‌وهشتم و مطالبی است که تا به حال عرض نکرده‌ام.
رئیس: موضوع دستخط و نفوذ آن را صحبت فرمودید.
محمد مصدق: راجع به عزل، امروز دادگاه می‌خواهد مرا محکوم کند که چرا دستخط را اجرا نکرده‌ام؟ آخر نباید من جواب بدهم؟
رئیس: این قضیه تمام است.
محمد مصدق: امروز دادگاه در ماهیت مطلب وارد شده آقا. چی تمام است؟
رئیس: یعنی بعد از صدور دستخط عملیاتی که شد، باید شما دفاع کنید.
محمد مصدق: دفاع از چی بکنم؟
رئیس: از کیفرخواست.
محمد مصدق: بسیار خوب. کیفرخواست می‌نویسد من دستخط را اجرا نکردم، باید محاکمه شوم. حالا نگویم چرا اجرا نکردم؟
رئیس: موضوع دستخط منتفی شده، چون صلاحیت صادر شده و رجعت نخواهدشد.
محمد مصدق: می‌فرمایید من دفاع کنم؟ از چی دفاع کنم؟
رئیس: از ساعتی که دستخط را اجرا نکردید.
محمد مصدق: حالا چرا نکردم؟ آخر دفاع این است که من می‌گویم به این دلیل اجرا نکرده‌ام.
رئیس: گفتید و دیشب هم دو مرتبه گفتید. حالا دیگر تکرار نکنید.
محمد مصدق: نگفته‌ام آقا. این را که می‌خواهم‌بگویم، گفته نشده.
رئیس: نمی‌شود آقا. در باب ماده ۴۶ و غیره صحبت نکنید. چون در صلاحیت، این مذاکرات شد.
محمد مصدق: پس این را می‌گذارم برای بعد.
رئیس: باید تمام را بگویید و دفاع خودتان را بنمایید. برای بعد چه می‌ماند؟
محمد مصدق: پس آقا بگذارید من حرفم را بزنم.
رئیس: بنده نمی‌توانم اجازه بدهم.
محمد مصدق: آقا من به عنوان اجرا نکردن دستخط به این دادگاه آمده‌ام، آخر نگویم چرا این دستخط را اجرا نکردم؟
رئیس: فقط راجع به کیفرخواست دفاع کنید.
محمد مصدق: قربانِ شما، کیفرخواست عدم اطاعت از دستخط را برای بنده جرم تشخیص داده. بنده حالا نباید بگویم چرا دستخط را اجرا نکردم؟ آخر قدری توجه بفرمایید.
رئیس: دفاعیاتتان را بفرمایید. هر کدام خارج از موضوع بود، بنده جلوی آن را می‌گیرم.
محمد مصدق: پس حضرت آقا اجازه بفرمایید من یک توضیح بدهم. صلاحیت این است که ...
رئیس: ما که نخست وزیر محاکمه نمی‌کردیم. در صلاحیت باید برای ما روشن شود که این امر نافذ بود و بعد از آن به قول دادستان محمد مصدق یاغی شده یا نه؟ نفوذ دستخط برای ما ثابت شد.
محمد مصدق: وجود دستخط ثابت شد. بنده هم یاغی بودم، صاف و پوست‌ کنده، یاغی بودم. اجرا نکردم. چرا اجرا نکردم؟
رئیس: حالا بفرمایید، ولی نپردازید به صلاحیت.
محمد مصدق: اگر تکرار بود، شما جلوی مرا بگیرید. صلاحیت هم من چه می‌توانم بگویم آقا؟ وقتی که گفتید من صالحم، بنده چه می‌توانم بگویم؟
رئیس: حالا بفرمایید.
محمد مصدق: راجع به عزل نخست وزیر دو سابقه در این مملکت هست.
رئیس: خارج از موضوع است.
محمد مصدق: پس بنده چه بگویم؟
رئیس: حرف‌هایی که واقع شده، دفاع بفرمایید.
محمد مصدق: این را که شما اجازه نمی‌دهید. بسیار خوب، نوبت این هم می‌رسد. خوب همین را عرض می‌کنم. کلیۀ وقایعی که از روز ۲۵ مرداد ۳۲ روی داده، فاعل هر کس و نیت او هر چیز بوده، تمام را آن مرد به حساب من گذاشته‌است و چنین تصور نموده که نه آنقدر توانایی دارم، نه می‌توانم از عهده این همه دِینی که برایم درست کرده‌است برآیم و بعد چنین نتیجه گرفته که از وقوع آن حوادث، منظور اینجانب انجام شده. مطلبی بوده که در ماده ۳۱۷ تأمین شده‌است، یعنی هم می‌خواستم اساس حکومت و ترتیب وراثت تخت و تاج را بر هم زنم و هم می‌خواستم مردم را تحریص کنم که بر ضد قدرت سلطنت اقدام کنند. این است که در دم می‌خواهم مطالبی عرض کنم که قضیه بر دادگاه کاملاً روشن گردد. بعد از وقایع سی‌ام تیر، برای اینکه ...
رئیس: باز دادگاه را به عقب نکشید. در حدود سه روز ۲۵ تا ۲۸ صحبت کنید.
محمد مصدق: آخر شما این را گوش کنید، ببینید چیست.
رئیس: نمی‌توانم گوش بدهم. مختارید، می‌خواهید حرف بزنید، می‌خواهید حرف نزنید.
محمد مصدق: بسیار خوب آقا، بسیار خوب. پس من حرفی ندارم.
رئیس خطاب به منشی: صورت‌مجلس کنید این را.
محمد مصدق: عجب!
رئیس: پس دیگر دفاعی ندارید؟
محمد مصدق: بنده دفاع خیلی دارم، سرکار از هر کس بپرسید. شما نمی‌گذارید بنده صحبت کنم. من می‌خواهم بگویم خیرخواه شاه بودم. روز سی‌ام نیز قرآن فرستادم ...
رئیس: به ما مربوط نیست.
محمد مصدق: می‌خواهم حسن نیت خودم را بفهمانم.
رئیس: ما به حسن نیت شما رسیدگی نمی‌کنیم و کار نداریم که شما در دوره زمامداری خود خدمت کرده‌اید یا نه.
محمد مصدق: خیلی خوب، بفرمایید صورت‌مجلس بکنید. بنده از صورت‌مجلس باکی ندارم.
رئیس: صورت‌مجلس بکنید. وکیل مدافع ایشان اگر صحبت دارند، بفرمایند. جنابعالی آقای سرهنگ بزرگمهر البته با در نظر گرفتن اینکه فقط از ۲۵ تا ۲۸ مرداد باشد و مراجعه به تاریخ و سازمان ملل و غیره نشود، دفاع خودتان را بفرمایید.
قرار من و موکلم چه بوده؟
سرهنگ بزرگمهر: محترماً به عرض می‌رسانم، چنانچه چندین بار به عرض رسانده‌ام و از قانون دادرسی و کیفر ارتش نیز موادی به عرض رسانده‌ام، قرار این بنده با موکلم که جز قرار قانونی نبوده، این بوده‌است که ایشان باید دفاع نمایند و نکاتی که بنده تهیه نموده‌ام، قسمت‌هایی است که موکلم خود به شخصه با احاطه‌ای که به جریانات و قوانین داشته‌است، دفاع خود را بنمایند، بنده نیز در اطراف چند نکته بحث نمایم. با این ترتیب که در این جلسه پیش آمد، یعنی موکلم در دفاع ماهوی لازم دانست مطالبی را به عنوان ترس و سابقه، درباره عزل خود و عدم اجرای فرمان، به گفتۀ دادستانی، و همچنین راجع به دفاعیات خود که به سابقۀ قبلی مراجعه نمایند، گفته‌شد که از موضوع خارج است و چون دفاعیات اینجانب نیز با نظر ایشان بوده و جز این نمی‌توانست باشد، زیرا بنده وقتی می‌توانم وظیفه وکالت تسخیری را به خوبی انجام دهم، جایی که از موکلم بپرسم و در جلد ایشان بخواهم دفاع نمایم و از دیدۀ ایشان ببینم و چون در تشبیه اشکالی نیست، به اصطلاح مثل ایشان فکر کنم، هر چند از عهده این بنده خارج است، و از آن مطالب نکاتی هست که احساس می‌شود که آن هم مثل دفاعیات موکلم از این حدود خارج می‌شود و بی آنکه اخطار بشود، از بیان آنها خودداری می‌نمایم و اگر دادگاه اجازه فرمایند، در آخرین دفاعیات موکلم و بنده عرایضی عرض بکنیم و آنکه گفتم نکته‌ای که خارج از حدود این سه یا چهار روز است، مربوط به طرز فکر و عمل روی رفراندوم و سابقه تاریخی حتی در این کشور می‌باشد، از این رو به گفتار خود خاتمه داده و به انتظار این هستم که در آخرین دفاعیات مطالبی به عرض برسانم.
رئیس: چنانچه بارها تذکر داده‌شده و شما هم همیشه یک رشته بیانات را تکرار کرده‌اید، این دادگاه در حدود از ۲۵ تا ۲۸، بنا بر ادعای دادستانی ارتش داخل در دادرسی است و به هیچ وجه صلاحیت اینکه به صلاحیت رجعت کند و یا داخل امور سیاسی بشود، ندارد. باز برای آخرین مرتبه تذکر داده‌می‌شود که اگر موکل شما و یا خود شما قصد دفاع دارید، آزادانه، به شرط خروج از موضوع و داخل شدن در سیاست عالیه کشور.
اظهارات محمد مصدق
محمد مصدق: بنده یک کلمۀ سی‌ام تیر گفتم، پس می‌گیرم. اطاعت می‌کنم. از سی‌ام تیر اسم نمی‌برم. هر چه بفرمایید، بنده اطاعت می‌کنم.
رئیس: فقط بدون خارج شدن از موضوع و داخل شدن در سیاست عالیه مملکت.
محمد مصدق: بنده این سی‌ام تیر را برمی‌دارم. چشم، چشم. بنده می‌خواهم کاملاً دفاع بکنم و به هیچ چیز دنیا هم علاقمند نیستم. بله، اینجانب در این مسئله ۳۱۷ سه موضوع مندرج است در موضوعش، که یکی راجع به به‌هم زدن اساس حکومت یا ترتیب وراثت تخت و تاج باشد. این دو موضوع به کلی منتفی است، از نظر شخص خودم و از نظر وجدان خودم، زیرا من پشت یک قرآنی نوشتم و برای اعلیحضرت فرستادم که برخلاف قانون اساسی عمل نکنم و اگر رژیم مملکت هم به غیر اراده من تغییر بکند، من رئیس جمهور نشوم. این به موجب این شرحی که پشت قرآن نوشتم، منتفی است و از نظر عقیده و وجدانم منتفی است و از نظر اجرا هم غیر عملی است. یکی دیگر در این مسئله، بر هم زدن وراثت تخت و تاج می‌باشد که عرض می‌کنم در این خاندان هیچ کس شایسته‌تر از اعلیحضرت نیست و از خاندان دیگر هم کسی نیست در مملکت که قابل باشد چنین ادعایی بکند و مردم او را قبول کنند و دیگری تغییر رژیم که آن نه صلاح است و نه عملی. بر فرض که رژیم تغییر می‌کرد، من هیچ وقت نخواسته‌ام که آلت معضله باشم و همیشه خواهان این بوده‌ام که کاری را متصدی بشوم که خدمتی به کشور و جامعه ایرانی بکنم. من هیچ وقت نه نظر به کاخ‌نشینی داشته‌ام و نه خواسته‌ام از حقوق یک چنین مقامی استفاده کنم. چون که در تمام دوره مشروطیت از بیت‌المال استفاده‌ای نکرده‌ام و اگر حقوقی برای خدمتِ انجام‌شده گرفته‌ام، آن را به یک عنوان دیگر صرف خود مردم کرده‌ام. درست می‌خواهم این خاطر دادستان محترم مستحضر کنم که من هیچ وقت یک عملی که معلوم نباشد که برای چیست، نکردم و به این دو دلیل که عرض کردم، یکی اینکه متعهد بودم نسبت به شاهنشاه، در قانون اساسی تغییری بدهم و اگر رژیم هم تغییر کند، من رئیس جمهور نشوم. اما از نظر عملی هم عرض کردم، بر فرض هم که من آدمی بودم که به تعهد خود وفادار نبودم، جنبه عملی این مسئله منتفی بود، زیرا ترتیب بر هم زدن وراثت تخت و تاج اگر در این خاندان باشد، به خدا قسم هیچ کس بهتر از اعلیحضرت نیست و اگر دیگری باشد، باید بگویند که ما برای کی خواسته‌ایم چنین کاری را بکنیم؟ ما که طالب مجهول مطلق نبوده‌ایم. البته اگر نظر ما این بود که وراثت تخت و تاج تغییر کند، باید یک کسی را ما در نظر گرفته‌باشیم و این عمل را بکنیم. آن کس در این مملکت کیست؟ کیست که امروز ادعا بکند که می‌تواند سلسله‌ای در این مملکت تشکیل بدهد و آن مردمی که یک چنین کسی را قبول بکنند، من در این مملکت پیدا نمی‌کنم. استدعا می‌کنم درست به وجدان خودتان مراجعه فرمایید که این دو موضوع به کلی منتفی است، زیرا یک کسی که بخواهد یک عملی نکند، برای یک نتیجه‌ای است. اما راجع به موضوع سوم که مردم را تحریص به مسلح شدن بر ضد قدرت سلطنت کرده‌ام، که نتیجه آن چه بشود؟ هرج و مرج؟ که من با آن مخالفم. اگر در مدت زندگی سیاسی کسی توانست بگوید که کوچکترین عملی به منظور ایجاد هرج و مرج و آشوب از من سر زده، بیان ادعای آن مرد را از جان و دل قبول می‌کنم. از این توضیحاتی که داده‌شد، مطلب بر دادرسان محترم مسلم شد که شخص من، این محمد مصدق، در آن سه، چهار روز نخواست اعمالی به منظور یکی از این سه موضوع ماده ۳۱۷ مرتکب شود. من یقین دارم شما دادرسان اگر به وجدانتان رجوع کنید، غیر از این چیز دیگری را قبول نخواهیدفرمود که من بیایم در این سه، چهار روز راضی بشوم که مرتکب بشوم که اشخاصی اعمالی بکنند به منظور سه موضوع ماده ۳۱۷ که این سه موضوع دو تایش از بین رفته‌بود. از نظر تعهدی که داشتم و هر سه هم از نظر عمل منتفی است. هیچ کس نمی‌خواهد یک عملیاتی بکند که بدون نتیجه باشد. من بیایم مملکت را به هرج و مرج بیاندازم برای چه؟ مگر من نمی‌دانستم که اگر مملکت به هرج و مرج بیافتد، من که نخست وزیر بودم، نمی‌توانستم به کار خود برسم؟ من هیچ وقت نمی‌توانستم به چنین امری راضی شوم و هیچ وقت طالب کشور پر آشوب و جنجال نبودم. من یا قصد خدمت داشتم، یا نداشتم. من که از کار خود کناره‌گیری نکردم، قصد خدمت داشتم. چرا برای اینکه یک هدفی ملت ایران داشت که ما دو سال و نیم برای این هدف ...
رئیس: از موضوع خارج نشوید.
محمد مصدق: بسیار خوب. عرض کردم من قصد خدمت داشتم. در هر حال قصد خدمت داشتم. کسی که قصد خدمت دارد، چطور حاضر می‌شود که مملکتی را که باید اداره کند، به هرج و مرج بیاندازد؟ این معقول نیست، مگر اینکه بفرمایید من مشاعرم مختل است. آن هم مسئله‌ای است، و الا یک نفر عاقلی که می‌خواهد به وطن و مملکت خود خدمت کند، هرگز حاضر نمی‌شود که مملکت را به هرج و مرج بیاندازد. شما تیمساران دادستان از تمام اشخاصی که با من ارتباط داشتند، سؤال‌هایی فرموده‌اید و آنها هم جواب‌هایی داده‌اند. آیا یکی از آنها به عرض شما رسانید که من راجع به یکی از سه مطلب مندرج در ماده ۳۱۷ با او حرفی و سخنی گفته‌ام؟ شما رؤسای انتظامی این مملکت را آوردید در اینجا سؤال کردید، شما رئیس ستاد ارتش مرا بازجویی نمودید، من اگر حتی می‌خواستم مرتکب چنین عملی بشوم، باید با قوای انتظامی مملکت سازش بکنم. من که محمد مصدق بودم، من که در یک اتاق خواب استراحت می‌کردم، قادر نبودم که این عمل را شخصاً انجام بدهم. من این عمل را می‌بایست به توسط قوای انتظامی، به وسیله ارتش، به دست رئیس ستاد ارتش انجام بدهم. آیا در این چند روز که شما تمام اشخاص مربوط با من را آوردید، سؤالاتی فرمودید، آنها کلمه‌ای به عرض رساندند که من با آنها برای یکی از سه موضوع مندرج در ماده ۳۱۷ تشریک مساعی کرده‌ام؟
حق پادشاه است
محمد مصدق: من به صراحت عرض کردم که تعیین شورای سلطنتی حق مسلم اعلیحضرت پادشاه است و هر کس در این باب عملی می‌کرد، ملاک قانونی نداشت و نیز عرض کردم اگر اعلیحضرت تشریف نمی‌بردند و یا در تعیین شورای سلطنتی اقدام می‌فرمودند تا اعلیحضرت در تصمیمی که اتخاذ فرموده‌اند تجدید نظر کنند شورای سلطنتی را اگر هیأت وزیران تصویب می‌نمود از طریق رفراندوم تعیین شود مگر من علم غیب داشتم که اعلیحضرت بعد از سه روز یا چهار روز به ایران تشریف می‌آورند؟ اعلیحضرت تشریف بردند و به هیچ وجه نظری اظهار نفرمودند و ابلاغیه‌ای هم ندادند و این را همۀ مردم این طور تصور کردند که از مملکت خواسته‌اند به کلی دور شوند. خیلی خوب با این حال اعلیحضرت حق شخصی ایشان بود که شورای سلطنتی را تشکیل بدهند اگر عرض می‌شد و یا تشریف نمی‌آوردند یا شورای سلطنتی را تشکیل نمی‌دادند ما نمی‌توانستیم مملکت را بدون شورای سلطنتی بگذاریم شورای سلطنتی چیزی نیست که برخلاف قانون اساسی باشد، حق اعلیحضرت است، ولی اگر از اشخاص استفاده نمی‌فرمودند، شورای سلطنتی تشکیل می‌شد یا خودشان در آنجا شورای سلطنتی را معین کنند و تشریف بیاورند، آنگاه با تشریف آوردن اعلیحضرت شورای سلطنتی که در نظر داشتیم به وسیله رفراندوم تعیین کنیم، منحل می‌شد، زیرا صاحب حق آمد و گفت مدتی نخواستم از حق خودم استفاده کنم و حال استفاده می‌کنم و هیچ وسیله‌ای غیر از رفراندوم نداشت، زیرا دولت اگر می‌کرد، می‌گفتند به تو چه مربوط است. مجلس شورای ملی اگر بود، این حق مجلس شورای ملی بود، ولی به عقیده من که نخست وزیر بودم، مجلس شورای ملی با رأی ملت ایران از بین رفته‌بود، با رأی آن کسی که صاحب رأی است. وقتی که خود رأی‌دهنده خواست اظهار عقیده این است که یک وکیلی نسبت به موکل خودش بکند، برای جلوگیری از هر گونه اعتراض گفتم، حالا بگویم گفتم، می‌گویید با کی گفتید؟ و آن بیچاره را می‌آورید اینجا حبس می‌کنید. گفتم من به هیأت وزیران پیشنهاد می‌کنم تلگراف بکنند یا بروند و اگر قبول نشد، آن وقت کار مملکت را بلا تکلیف نگذاریم. آن مرد مرا متهم نموده به سر اینکه دستخط شاه را اجرا نکردم. این عدم اجرا یک اختلاف نظر در مفهوم اصول قانون اساسی بوده‌است ...
رئیس: این موضوع خارج است، در صلاحیت حل شد.
محمد مصدق: خیلی خوب شما هم چسبیده‌اید به همان صلاحیتتان. خیلی خوب این مرد مرا متهم نموده که اجازۀ میتینگ داده‌ام، اجازه دادن میتینگ چه ارتباطی با سه موضوع مندرج در ماده ۳۱۷ داشته‌است؟ من هر وقت که اصناف اجازۀ میتینگ خواسته‌اند، اجازه داده‌ام. اصناف عرض می‌کنم، برای اینکه به یک حزبی اجازه می‌دادم و به یک حزب دیگری اجازه نمی‌دادم. احزاب دیگر شکایت می‌کردند و گله‌مند می‌شدند. این بود که آنچه در نظر دارم، همیشه اصناف اجازۀ میتینگ خواسته‌اند و من هم داده‌ام و بعد اصناف با احزاب داخل مذاکره شده‌اند و میتینگ را اجرا کرده‌اند. هیچ وقت مرسوم نبوده‌است که نطق ناطقی در میتینگ سانسور شود، یعنی بیایند اصلاحاتی بکنند و پس از آن اجازۀ میتینگ داده‌شود. خواهانِ اجازۀ میتینگ اشخاص مورد اعتماد بوده‌اند و مخصوصاً هر وقت که من اجازۀ میتینگ داده‌ام، به رؤسای ادارات انتظامی تأکید کرده‌ام که از اشخاص اخلال‌گر اگر بخواهند در میتینگ شرکت کنند، جلوگیری کنند و همچنین اگر شعارهایی بدهند، جلوگیری کنند. آقایان محترم در آنچه این مرد گفته‌است، آیا استنباط می‌فرمایید به منظور آخر چرا میتینگ باید جرم باشد؟ میتینگ که جرم نیست. قانون که منع نکرده‌است. هر وزیر کشوری، هر رئیس شهربانی، باید اجازۀ میتینگ بدهد. میتینگ وقتی جرم شناخته‌می‌شود که اجازۀ میتینگ به منظور حصول یکی از سه موضوعی که در ماده ۳۱۷ نوشته شده، داده شده‌باشد. آیا در یک میتینگی اگر یک عده‌ای اخلال‌گر آمدند و به قول آن مرد نعره کشیدند، حرف‌هایی زدند، آیا چنین عملی منتسب به اجازه دهندۀ میتینگ می‌شود؟ قانون اجازه می‌دهد که کسی بر طبق مقررات دکان اسلحه فروشی باز کند، حالا اگر کسی آمد از او اسلحه خرید، حالا آیا این شخص مکلف است بپرسد که این اسلحه را برای چه کاری خریده؟ یا اگر تحقیقات نکرد، اسلحه را ببرد و کسی را به قتل برساند، آیا می‌آیند فروشندۀ اسلحه را برای اینکه خریدارِ اسلحه کسی را به قتل رسانده‌است محاکمه و محکوم می‌کنند؟ من یک اجازه‌ای برای میتینگ دادم، مثل همیشه. من اجازه نداده‌بودم که یک عده‌ای در آنجا نعره بکشند یا اینکه در آن نطق‌ها حرف‌هایی بزنند که من با آن حرف‌ها مخالف بوده‌ام. آیا آقایان تصور می‌فرمایند عمل آنها را اگر جرم باشد، می‌توان منتسب به من کرد؟ من اجازه‌ای برای میتینگ دادم و به هیچ وجه برای رسیدن به یکی از سه موضوع ۳۱۷ هم ندادم، در این صورت آیا می‌فرمایید که من مشمول ماده ۳۱۷ بشوم؟ گمان نمی‌کنم که آقایان چنین نظری داشته‌باشند.
دعای صبحگاه و شامگاه
محمد مصدق: و اما اینکه موافقت نموده‌ام که سرباز به بقای ایران دعا کند و هر صبح و شام آزادی و استقلال وطن خود را از خدای بزرگ بخواهد، این هم مطلقاً ارتباطی با مطالب سه‌گانه ماده ۳۱۷ ندارد، که آن را جرم تشخیص داده‌اند. رأی اینکه عملی که جرم تشخیص داده‌شود، باید قانونی قبلاً وضع شده‌باشد. این یکی از بزرگترین موضوع حقوق شرع ما و حقوق دنیا و حقوق عرف است. در حقوق شرع "عقاب بلابیان" داریم، یعنی اگر کسی عملی کرد که آن عمل برایش در شرع جرمی وضع نشده، مباح است. در حدود روم قدیم و اروپای امروز می‌گفتند آنجایی که مجازات معین نشده، بدون قانون آن عمل مباح است و هر کس می‌تواند آن عمل را بکند. این از نظر جنبه من یک چیزی اجازه‌ای دادم، مشمول قانون باشم و بنده را طبق آن قانون مجازات کنند و همچنین از نظر سه موضوع ماده ۳۱۷ هم نبوده‌است. حالا دلیلش را عرض می‌کنم. از این دستور نظر این بود که سرباز به بقای آزادی و استقلال ایران دعا کند و شاهنشاه ما در یک چنین کشور مستقل و آزادی سلطنت کند. اگر همیشه سرباز به پادشاه دعا کرد و همیشه معمول این باشد که سرباز به پادشاه دعا کند، اگر بر حسب اتفاق یک پادشاه ظالمی بر تخت سلطنت برسد، آن وقت وظیفه سرباز چیست؟ آیا سرباز قادر هست که بگوید من به این پادشاه ظالم دعا نمی‌کنم؟ من که تصور نمی‌کنم. پس از همه بهتر و این عقیده شاهنشاه ما است و من مسلم می‌دانم که شاه ما نخواهندفرمود که به شاه دعا بکنند و به ایران دعا نکنند. آنهایی که خواهان استقلال و آزادی ایران‌اند، خواه شاه باشد و خواه گدا، باید همه چیز خود را برای ایران بخواهند و با بودن ایرانِ آزاد و مستقل، یک زندگی شرافتمندانه‌ای را طی نمایند، چه افتخاری است برای یک پادشاه که در یک مملکتی زندگی کند که آن را نتوان گفت آزاد است. آیا اعلیحضرت همایونی حاضرند بقای نام خود را مقدم بر نام ایران بدانند؟ و آیا امکان دارد که اعلیحضرت همایونی گفته‌های آن مرد را تصدیق بفرمایند؟ من به هیچ وجه تردید ندارم و تردید نخواهم‌داشت، راجع به اینکه نام ایران را بردارند و نام شاهنشاه را به جای ایران بگذارند. من آنچه می‌دانم و به روحیات شاهنشاه آشنا هستم، می‌دانم افتخار شاهنشاه و آرزوی ایشان این است که ایران باقی بماند و شاهنشاه بر یک مملکت آزاد و مستقلی سلطنت فرمایند. در این صورت آیا سزاوار است آن مرد جدایی بیاندازد و بگوید سربازان و ارتش متعلق به شاه‌اند نه به ایران؟ و سرباز باید صبح به صبح به بقای شاه دعا کند، نه به بقای ایران؟ سربازان ایران، افسران و ارتش همگی فداییان ایران‌اند و شاه‌دوستی ایرانیان به این علت است که پادشاه خود را فدایی ایران می‌دانند. پس اگر موافقت شده‌است سربازان در دعای صبح و شام به بقای ایران دعا کنند، دلیل نیست که کسی قصد خیانت به شاهنشاه داشته‌باشد. اینجا باید توجه بفرمایید به این مسئله که این مسئله یک مسئلۀ منطقی است و در امر و خصوصی مطلق می‌باشد و معنا این است که اگر به مملکت دعا کردند، شاه جزو آن مملکت است، ولی اگر به شاه دعا کردند، به مملکت و بقای مملکت دعایی نشد. من‌باب مثال عرض می‌کنم اگر یک پادشاه ظالمی آمد و به سلطنت رسید، خوب اگر به این پادشاه ظالم دعا کنند، مملکت جزو آن حساب می‌شود، پس اگر دعای سرباز مملکت و بقای مملکت باشد، اگر شاه مملکت فداکار و خدمتگزار مملکت است، مشمول دعای سرباز است، یعنی شاه و مملکت تفکیک‌پذیر نیست، مملکت از شاه و شاه از مملکت است، ولی اگر آمدند به یک پادشاه ظالمی دعا کردند، نمی‌توانیم بگوییم این شاه عقاید و افکارش با عقاید مردم یکی باشد. این است که هر وقت به مملکت دعا کرد، به شاه دعا کرده. اینجا به هیچ وجه خیانتی به شاه نشده. من یقین دارم اعلیحضرت همایونی از نظر خیرخواهی و مملکت‌دوستی با این نظر بنده موافق‌اند و با حرف‌های آن مرد مخالف. دیگر حالا بنده خسته‌شدم، اجازه بفرمایید بماند برای بعد از ظهر.
رئیس: نیم ساعت وقت دارید. چون شما خودتان اعلام کردید که ما دیر آمده‌ایم، مجبوریم دیر هم برویم.
محمد مصدق: آن یک ساعت را من طلبکارم، هر طوری باشد بالاخره می‌گیرم.
راجع به مجسمه‌ها ...
محمد مصدق: اما آمدیم آقا روی اینکه یکی از فقراتی که دادستان بنده را مجرم می‌داند، مسئلۀ مجسمه است. راجع به مجسمه‌ها همین طور که خود دادستان گفت، اگر بنده عرضی بکنم، مثلاً راجع به آن مجسمه‌های اعلیحضرت شاه فقید عرض بکنم، دادستان گفت شما را فوراً می‌کُشند. اینجا قانون شرع است که می‌گوید خودتان را به خطر نیاندازید، بنده هم هرگز خودم را به خطر نمی‌اندازم و فقط یک وقتی خودم را به خطر می‌اندازم که در حبس مجرد، کاری نداشته‌باشم. اما حالا اینجا می‌فرمایید بسیار خوب، چیزی عرض نمی‌کنم، اینجا فقط بنده می‌خواهم عرض بکنم که در این دو سال و چند ماه که بنده متصدی کار بودم، بسیاری از وقت بنده صرف این پیشامدهایی که برای مجسمه‌ها بوده‌است، شده‌است. یعنی هر کسی برای پیشرفت کار خود خیالی بافته، به جهت اینکه هر کسی می‌خواهد مقاصدی که دارد به یک وسیله‌ای انجام دهد. در تبریز مجسمه‌ای ساخته‌بودند، در بندر پهلوی هم همین طور. اینجا ناخدا (اشاره به دریادار نصیرزند) تشریف دارند، می‌دانند آنجا هم اختلافی راجع به مجسمه بود. هر کسی برای پیشرفت خودش یک مجسمه‌ای می‌ساخت و دعوتی هم می‌کرد و یک تلگرافی هم می‌کردند که بله، فلان کس مجسمه ساخته. برای چه این کار را می‌کرد؟ برای اینکه مخالفین خودش را به عنوان بی‌احترامی به مجسمه بگیرد. اول آنچه به نظر من است اخلال‌گران با مجسمه مخالف بودند، ولی بعد برعکس شد. هم اخلال‌گران بودند و هم کسانی که از این راه می‌خواستند استفاده کنند. این مسئله یک برنامه روز بود برای ما که چه کنیم که کسی به مجسمه‌ها بی‌احترامی نکند؟ شده‌بود خوب. فرمانده کل قوا تلگراف می‌کرد که مجسمه‌ها را می‌خواهند بردارند یا برداشته‌اند. خوب فرمانده کل قوا که صلاحیت نداشت، این وظیفۀ ارتش نبود، این وظیفه دادستان و دادگاه و هر محلی بود. اینها یک چیزی نبود که واقعاً بتوان حل کرد. این مجسمه‌ها آقا غیر از تهران در ولایات هم بود. تفصیلش این بود اولاً این را بگویم که هر چیزی که زیاد شد، احترامش کم می‌شود، این یک اصل مسلم اجتماعی است. مثلاً اگر شما تیمسار محترم، من خانه‌ای داشتم، چون حالا که ندارم و جنابعالی (خطاب به رئیس دادگاه) اگر سالی یک مرتبه به خانه من تشریف می‌آوردید، چون سالی یک مرتبه بود، گوسفند سر می‌بریدم. اگر دو دفعه می‌آمدید، مرغ سر می‌بریدم. اگر سه دفعه تشریف می‌آوردید، آن وقت می‌شد هیچ. این یک اصل کلی است. این هوا، آقا این هوا را ملاحظه بفرمایید، چون زیاد است، کسی نمی‌رود دنبالش. چون همه جا هست و همه کس از آن استفاده می‌کند. اما دنبال گوشت مرغ چون کم است، هی می‌روم سعی می‌کنم گوشت مرغ را به دست بیاورم. این است که وقتی یک چیزی زیاد شد، احترامش کم می‌شود. ما خیرخواه شاه هستیم. اگر چیزی به نظرمان برسد و نگوییم، این خیانت است. والله خیانت است. حتی حالا که نشده عرض می‌کنم آقایان همه‌تان به اروپا تشریف برده‌اید، در سینماها سلام ملی می‌زنند؟ سینما یک جای آزادی است که مردم شب می‌خواهندبروند آنجا وقت بگذرانند. اینجا را نباید برایش رسمیتی قائل شد که اول یک سلام شاهنشاهی بزنند و اگر کسی برنخاست، او را ببرند دستگیرش کنند. همین چند روز بنده در روزنامه‌ای خواندم که ۳ نفر را که در سینما برای سلام برنخاسته‌بودند، توقیف کردند. اینها یک مشکلاتی در جامعه ایجاد می‌کند که هم برای دولت اشکال فراهم می‌کند و هم مردم را از خیرخواهی دولت مأیوس می‌کند. آخر معنی ندارد که در سینما یک کسی که بعد از یک روز زحمت آمده تفریح کند، مجبور کنند که بلند شود و اگر نشود، توقیفش کنند. حضرت آقای رئیس دادگاه، شما ...
رئیس: برخلاف شعائر ملی و رسومات ما است. از این مبحث بگذریم.
محمد مصدق: بگذریم. چشم، چشم، گذشتیم. حالا بنده عرض می‌کنم با این کیفیت عقایدم در باب مجسمه به کلی تمام شد و به این مجسمه‌ها تعظیم و تکریم می‌کنم که بدانید من به مجسمه‌ها نظری ندارم. (در این موقع محمد مصدق از جای خود برخاست و به طرف مجسمۀ نیم‌تنۀ اعلیحضرت فقید که سمت چپ سالن دادگاه قرار دارد رفت و تعظیمی کرد و گفت:) اگر نظری نسبت به این مجسمه داشتم، برای تمدید ۳۲ سال قرارداد نفت بود. (محمد مصدق به جای خود نشست و لحظه‌ای بعد مجدداً از جای خود برخاست و روی خود را به سمت مجسمه اعلیحضرت محمدرضا شاه پهلوی که سمت راست دادگاه قرار دارد نمود و گفت:) بفرمایید، اگر راضی نشدید به این هم که مرا عزل کرد، تعظیم می‌کنم. (محمد مصدق به طرف مجسمه اعلیحضرت همایونی تعظیمی کرد و گفت:) حالا خوب شد؟ بحث مجسمه خاتمه یافت؟
رئیس: فرمایش شما تمام شد آقا؟
محمد مصدق: خیر قربان کجا تمام شد؟
رئیس: باز هم می‌خواهید برگردید به عقب؟
محمد مصدق: بایستی دفاع از خود بکنم آقا.
رئیس: نمی‌شود. فقط از ۲۵ تا ۲۸ صحبت بفرمایید.
محمد مصدق: بسیار خوب. پس عرضی ندارم.
رئیس: دیگر دفاعی ندارید؟ پس دیگر دفاعی ندارید.
محمد مصدق: خیلی دفاع دارم، ولی نمی‌گذارید.
دریادار نصیرزند وکیل مدافع تیمسار ریاحی: بنده عرضی دارم. اجازه می‌فرمایید؟
اظهارات تیمسار نصیرزند
تیمسار نصیرزند: محترماً به عرض می‌رسانم آقای مصدق راجع به موضوع مجسمه‌ها شرحی دادند و به طرز ابهام اشاره به جریان موضوع مجسمه‌ها در بندر پهلوی و گیلان فرمودند.
رئیس: قدری بلندتر بفرمایید که منشی‌ها بشنوند.
منشی دادگاه: بله، بلندتر بفرمایید، چون بنده نمی‌شنوم.
محمد مصدق: بله بنده که کر هستم. یک قدری بلندتر بفرمایید.
رئیس خطاب به تیمسار نصیرزند: ممکن است بفرمایید کنار میز منشی‌ها؟
محمد مصدق: نخیر بنده می‌روم خدمت ایشان.
در این هنگام محمد مصدق از جای خود برخاست و به طرف تیمسار نصیرزند رفت، ولی تیمسار دریادار نصیرزند گفت:
تیمسار نصیرزند: نخیر، نخیر، شما بفرمایید بنشینید. بنده بلندتر صحبت می‌کنم، من نصایح شما را خیلی شنیده‌ام.
برای اینکه موضوع مبهم نماند، بنده خواستم شرح بدهم که موضوع مجسمه در بندر پهلوی چه بوده‌است. در سال گذشته اهالی تصمیم گرفتند برای اعلیحضرت شاهنشاه فقید مجسمه‌ای برپا کنند. البته این عمل از طرف مردم می‌شد و بنده چون یک سرباز بودم و یک افسر و معتقد به یک اصولی بوده‌ام و هستم و همیشه قائل بودم که شاهنشاه فقید نجات‌دهندۀ این کشور بود و حق به گردن تاریخ ایران دارد و حتی معتقدم که هر کس یک مجسمه از شاهنشاه فقید در منزل خودش و یک تصویر در قلبش داشته‌باشد. روی این اصل در شهری که به نام پهلوی نامیده شد، یعنی آن شهر افتخار این را داشت که به نام پهلوی نامیده‌شود و بنده خود در سال ۱۳۱۷ ناظر بودم که اعلیحضرت فقید وقتی که به بندر پهلوی وارد می‌شدند، از اول صبح تا ظهر و از ظهر تا شب، پیاده تمام قسمت‌های شهر را بازدید می‌کردند و برای عمران و آبادی آن دستور می‌دادند، این اعتقاد را داشتم که یک مجسمه اعلیحضرت فقید در این شهر نصب شود. همان طور که عرض کردم، این اقدام از طرف مردم و اهالی بندر پهلوی بود. جایگاه بنده و آقای حکمت، استاندار گیلان، در کنار پل غازیان، پلی که از آثار آن مرد بزرگ است، همان پلی که در عرض همان دو سال به علت لاروبی قسمت عمده اسکله‌های آن از بین رفت و نظیر یک پل چند متری است که بین راه تهران و پهلوی بود، مدت یک سال خراب ماند و قطع رابطه شد، پایه جایگاه برقرار کردن مجسمه اعلیحضرت فقید را تهیه کردیم. پایه این مجسمه هم درست شد، در حدود یک سال و چند ماه در میان خانه ماند و مجسمه هم در تهران قالب‌ریزی شد، ولی به همان عللی که ایشان فرمودند، یعنی روی همان معتقداتی که مجسمه تولید زحمت می‌کند، این مجسمه را ما نمی‌توانستیم روی آن پایه استوار کنیم و البته برای من نهایت تأسف بود و من هم نمی‌توانستم در آن میان بند و قیدی که عوامل دولت در اطراف من به وجود آورده‌بودند، به تبعیت از عشق و علاقه خودم و مردم میهن‌پرست آنجا برای به پا کردن این مجسمه بر پا نشد و برای همین است که امروز آقای محمد مصدق می‌گوید این ناخدایی که اینجا نشسته و ضمن کنایه می‌خواهدبگوید من می‌خواسته‌ام مجسمه‌ای بر پا کنم که اگر دستجاتی می‌خواهد علیه آن تظاهری بکنند، من می‌خواسته‌ام آنها را بگیرم و توقیف کنم. بنده خیلی صریح خدمت آقای مصدق عرض می‌کنم، همان طوری که بعد از وقایع ۹ اسفند به منزل ایشان احضار شدم و آنجا عرض کردم که در ارتش بنده کسی نیستم که شناخته نشده‌باشم، (محمد مصدق: البته) ولی متأسفانه شاید شما به سوابق خدمات من مطلع نباشید و از شخصیت اخلاقی من اطلاع نداشته‌باشید. روی همین اصل است که شما فکر می‌کنید من می‌خواستم مجسمه را برپا کنم و به عنوان آن مخالفین خودم را بگیرم و توقیف کنم. نه آقای مصدق، این طور نیست. بنده فکر می‌کنم که اگر در این کشور چند نفر میهن‌پرست باشند، اولی من هستم و برای اینکه به شما ثابت کنم نظر من منطقی و اصولی است، این را عرض می‌کنم، روی این اصل که گفتید: همه جا نباید مجسمه باشد، ارزشش از بین می‌رود. عده‌ای از ماهیگیرها و صیادها مبالغی جمع کرده‌بودند و برای من به وسیله یک نفر مباشر فرستادند که به مصرف ساختن یک مجسمه برای اعلیحضرت همایونی شاهنشاهی برسد. بنده از کسی که مباشر این عمل بود تقاضا کردم صورت اشخاص را که این وجوه را پرداخته‌اند و حقوقات آنها را هم تعیین بکنند. ایشان این صورت را تهیه کردند. وقتی که بنده دیدم یک نفر ماهیگیر که در ماه در حدود ۱۰۰ الی ۱۵۰ تومان حقوق دارد، ۵ تومان داده‌است، بلافاصله تمام این وجوهات را طی نامه‌ای به مباشر عمل پس فرستادم و این شرح را به او نوشتم که اعلیحضرت همایون شاهنشاهی عشق و علاقه دارند که مردم نان داشته‌باشند، (محمد مصدق: صحیح است) که مردم خانه داشته‌باشند، و علاقه ندارند که یک نفری که صد تومان حقوق دارد یا اینکه به تحریک احساسات ملی است، مع‌الوصف من چون می‌دانم پول اگر از این شخص بگیرم برخلاف منویات شاهنشاه است، پول را به آنها پس بدهید و از طرف من تشکر کنید و به آنها بگویید که: اعلیحضرت همایون شاهنشاهی فقط علاقه به احساسات پاک ملت ایران دارند. و حتی در بندر پهلوی خواستند که مجسمه بسازند. در کمیسیونی که تشکیل شد، بنده گفتم: اعلیحضرت شاهنشاه میل ندارند در یک شهر چندین مجسمه باشد. همان مجسمه‌ای را که برداشته‌اند، به جای خود می‌گذاریم. این است طرز فکر و عمل من. آقای مصدق بنده نمی‌خواستم مجسمه‌ای از اعلیحضرت فقید به پا کنم که در سایه آن مجسمه دست به اعمال بی‌رویه بزنم، ولی این نکته را هم باید به جنابعالی عرض کنم که مجسمه یک موضوعی نیست که بدون اهمیت مردم تلقی کنند. همان طور که جنابعالی در کشورهای خارجی رفته‌اید، از تمام شخصیت‌های ملی خود مجسمه در هر کوی و برزن هست، مخصوصاً در ایتالیا اگر تشریف برده‌باشید، در تمام دهات مجسمه هست و به این مجسمه‌ها احترام می‌کنند. تنها کسانی به این مجسمه‌ها احترام نمی‌کنند که معتقد به وجود صاحب مجسمه نبوده‌اند. (محمد مصدق: مجسمه را که بعد از خودش نمی‌سازند) شما به مجسمه‌ای که در سال گذشته اهالی بندر پهلوی ساخته و البته بعد از اعلیحضرت فقید بود، عقیده ندارید، ولی شما مطمئن باشید که مردم به این مسائل علاقمندند و به جز یک عده ماجراجو، کسی مخالف برپاساختن مجسمه از اشخاصی که مورد پرستش ملت ایران هستند، نیست.
رئیس: آقای سرلشکر میرجلالی بیاناتی داشتید؟
سرلشکر میرجلالی: بنده فقط یک کلمه برای تکمیل گفتار تیمسار زند به عرض دادگاه محترم می‌رسانم و این عرضی که می‌خواهم بکنم، فقط برای این است که جوان‌های کشور واقف باشند که چرا بندر انزلی را به نام نامی شاهنشاه فقید بندر پهلوی گذاردند. بندر انزلی و تمام منطقه گیلان در موقع انقلابات روسیه مورد تاخت و تاز قوای شوروی قرار گرفت. قوای شوروی وارد این منطقه شدند و تمام منطقه گیلان و بندر انزلی را تصرف کرده، پایگاه پیشرفت‌های بعدی خود در ایران تصور کردند. در آن تاریخ با وجود اینکه تشکیلات ارتش قادر به جلوگیری نبود، ولی قسمت‌های کوچک از سازمان موجود در آن تاریخ فداکاری و شهامت خودشان در مقابل این قوای مهاجم به عرصه ظهور رسانیدند و افتخار این زد و خوردهای نامتناسب را شخص اعلیحضرت فقید به نام سرتیپ رضاخان، فرماندۀ قسمت تهران، حاصل نموده و مورد تشویق و قدردانی تمام اهالی گیلان قرار گرفت و امروز شاید تمام معمرین گیلان در مقابل فداکاری رضاخانِ سرتیپ، سر تعظیم فرود می‌آورند و بعداً در سال ۱۳۰۰ پس از وقایع کودتا که بزرگترین افتخار شاهنشاه فقید (در این موقع عده‌ای از تماشاچیان کف زدند) و مبنا و مبداء تحولات عظیم این کشور باستانی می‌باشد، بر پیشرو قوای مسلح ایران با فداکاری و زحمات طاقت‌فرسا، کلیه منطقه گیلان و بندر انزلی را از دست متجاسیرین و مهاجرین دولت شوروی که خیالات باطل در مغز خود می‌پرورانیدند، خارج نمود و کلیۀ منطقۀ گیلان را به مادر ایران بازگشت داد. مردمان گیلان و مخصوصاً بندر انزلی، برای اینکه تا ابد افتخار این فداکاری را در آن منطقه به یادگار داشته‌باشند، تقاضا نمودند که اعلیحضرت فقید نام خودشان را به عنوان افتخار به این بنده بگذارند. این چند کلمه گفته‌شد برای اینکه جوانان کشور بدانند که این اسم بی‌مسمایی نیست و اگر هزاران مجسمه در آن منطقه به نام نامی اعلیحضرت فقید برپا شود، کار مهمی انجام نگرفته.
رئیس: دنبالۀ جلسه ساعت سه بعد از ظهر خواهدبود.
مقارن ساعت یک بعد از ظهر جلسه دادگاه به عنوان تنفس تعطیل گردید.
پس از تنفس
دنبالۀ سی‌ویکمین جلسه محاکمه آقایان محمد مصدق و سرتیپ ریاحی ساعت چهار بعد از ظهر تشکیل گردید. پس از اعلام رسمیت جلسه، دادستان ارتش اجازه صحبت خواست و رئیس موافقت نمود.
با زنجیر و دست‌بند
دادستان: با نهایت احترام و با اجازۀ ریاست محترم دادگاه، به عرض می‌رسانم دو روز است که آقای محمد مصدق موجب تأخیر دادرسی می‌شوند. در جلسه رسمی دادگاه می‌گویند تا دادگاه تابع میل و اراده ایشان شوند. می‌گویند: "اگر نشود، ولو اینکه هر عملی انجام دهند، در دادگاه حاضر نمی‌شوم" و حتی دیروز از قرار گفته است: "حاضر نمی‌شوم، مگر اینکه با زنجیر" ایشان را بیاورند. اینجانب به کرّات عرض کرده‌ام که چون وظیفه سنگینی به عهده‌ام محول است، وظیفه خود را انجام خواهم‌داد و هرگاه ایشان به این وضعیت خاتمه ندهند، همان طوری که خود گفته‌اند، ولو اینکه با زنجیر باشد، دستور خواهم‌داد ایشان را در دادگاه حاضر کنند و هرگاه در دادگاه شرارت کنند، دستور خواهم‌داد ایشان را با دست‌بند بیاورند. مقررات قانون چنین است که متهم یا وکیل مدافع او به دفاع پردازد. از ریاست محترم دادگاه استدعا می‌کنم رویه‌ای اخذ فرمایند که هر چه زودتر این دادرسی خاتمه یابد.
در این موقع آقای دادستان نامه‌ای که از رفسنجان برای ایشان رسیده‌بود، تقدیم دادگاه کرد و تقاضا نمود عین نامۀ وی در دادگاه قرائت شود و طبق تقاضای ایشان نامۀ مزبور خوانده‌شد. در این نامه چنین پیشنهاد شده‌بود که:
"هر کس حسین فاطمی یا محل اختفای او را به دولت اطلاع دهد، آقای عباس خاندانی یک تمثال قاب‌ شده اعلیحضرت همایونی و یک پرچم ایران با نشان طلا و هفتادوپنج‌هزار ریال وجه نقد به عنوان جایزه به او تسلیم خواهدکرد."
دادستان: اینجانب تردید ندارم که اگر عدۀ قلیلی خائن و بی‌وطن قصد از بین بردن بردن استقلال این کشور را داشته‌اند، ولی با وجود مردان وطن‌خواه و شاه‌دوست و با این ابراز احساسات صادقانه و بی‌ریا، کشور عزیز ما تا ابد با نهایت افتخار و سربلندی و استقلال پایدار خواهدبود و چون نمی‌توانم این احساسات هم‌وطنان خود را در این دادگاه منعکس نکنم، از ریاست محترم دادگاه تقاضا می‌کنم بنده را مانند یک دادخواه تلقی فرموده، هر چه زودتر به داد اینجانب که به صورت کیفرخواست درآمده، برسید و استدعا می‌کنم اگر بیانات متهمین به طول می‌انجامد، به ساعات دادرسی بیفزایند و استدعا می‌کنم اگر آقای محمد مصدق نمی‌خواهند این دادرسی به انجام برسد و قصد می‌کنند هر لحظه با عناوینی جلسات را به تأخیر اندازند، تصمیم مقتضی در مورد جلوگیری از قصد ایشان اتخاذ فرمایند. دیگر عرضی ندارم.
اظهارات محمد مصدق
رئیس: آقای محمد مصدق!
محمد مصدق: بنده هیچ وقت در فکر این هم نبوده‌ام که نظریات خود را تحمیل دادگاه کنم. مزاج من قادر برای این کار نیست. پس آنچه اظهار شد در این باب، قویاً تکذیب می‌کنم. بله، بنده تا امروز دو مرتبه برای حضور در دادگاه عذر آورده‌ام و عذر بنده و عدم حضور بنده برای این است که نمی‌توانستم با آزادی از خود دفاع کنم. اگر دادگاه تشکیل نمی‌شد و مرا به یک سیاستی، به یک موضوعی محکوم می‌کرد، امر می‌کردند که بنده را تبعید کنند، بنده عرضی نمی‌توانستم بکنم، ولی وقتی دادگاهی تشکیل شد، داد به معنای عدل است و عدل چنین می‌خواهد، این طور امر می‌کند، که دادگاه به عرایض متهم رسیدگی کند و بگذارد متهم با نهایت آزادی از خود دفاع کند، اگر دفاع او صحیح بود، مستدل بود، البته مورد قبول دادگاه خوانده‌شد و اگر نبود، دادگاه الزامی ندارد که به دفاعیات متهم توجهی کند. این محاکمه یک محاکمه سیاسی است. از هر کس بپرسند که محمد مصدق برای چه محاکمه می‌شود و علت این محاکمه چیست؟ غیر از اینکه بگوید این محاکمه سیاسی است، جواب دیگری نمی‌شنود. پس وقتی که علت یک محاکمه سیاسی شد، باید به متهم اجازه داده‌بشود که در سیاست، یعنی در علل این تشکیل دادگاه، نظریات خودش را به عرض برساند. چون تیمسار ریاست محترم دادگاه فرمودند که در مسائل سیاسی به هیچ وجه وارد شوم و همچنین از آن چهار روز آخر مرداد هم تجاوز نکنم و به هیچ وجه به سوابق و چیزهایی که علت این پیشامد شده، مطالبی عرض نکنم، به این جهت آمدن خود را در دادگاه لازم نمی‌دانستم، ولی بعد از اینکه فرمودند حضور بنده در اینجا اجباری است و اگر نیایم همان طوری که خود آقای دادستان فرمودند بنده را با زنجیر و دستبند می‌آورند، گفتم چه لزومی دارد که من زحمت زنجیر و دستبند به کسی بدهم، وقتی که این قضیه حتمی است، خودم می‌آیم در دادگاه و حضور پیدا می‌کنم و الان هم آمده‌ام و چون نمی‌گذارند که از خود دفاع کنم، در اینجا می‌نشینم و تشریف دارم و البته بیانات مخصوصاً آن مرد برای بنده خیلی فرح‌بخش است گوش می‌دهم و استماع می‌کنم.
مورد بحث دادگاه چیست؟
رئیس: باز بار دیگر متذکر می‌شوم دادگاه برای دادرسی تشکیل شده و جز اعمال عدالت از روی وجدان و شرافت نظری ندارد، ضمناً موضوع مورد بحث این دادگاه هم روشن است، که شما از آن تجاهل کرده یا درست توجه ننمودید. می‌خواهید به بحث‌های خارج از موضوع کیفرخواست پرداخته، موضوع را جنبه سیاسی دهید، که این دادگاه برای آن تشکیل نشده، یقیناً خود بهتر می‌دانید کیفرخواست دادستان درباره شما عبارت از این است که بعد از دریافت فرمان عزل به جای اطاعت فرمان شاهنشاه، بدون داشتن سمت رسمی، مبادرت به اقداماتی نموده‌اید که مشمول ماده ۳۱۷ طبق ادعای دادستان شده‌است. اکنون می‌توانید به آزادی هر چه در دل دارید، در موضوع رد کیفرخواست بیان نمایید و اگر دیگر دفاعی علاوه بر بیانات و گفته‌ها و لوایح گفته شده در این دادگاه ندارید نیز، بدون اینکه متعذر به موضوع سیاسی و غیره شوید، بفرمایید.
محمد مصدق: دو کلام اجازه می‌فرمایید؟ اگر فرمان صادر نمی‌شد، هیچ یک از این وقایع که در سه، چهار روز آخر مرداد روی داد، پیش نمی‌آمد. علت تمام این وقایع، صدور فرمان اعلیحضرت همایون شاهنشاهی است. پس وقتی که من اجازه نداشته‌باشم راجع به این فرمان و راجع به علتی که سبب صدور این فرمان شده‌است چیزی عرض بکنم، دیگر بنده عرضی ندارم و منتظر حکم دادگاه می‌شوم.
موردی برای اعاده نیست
رئیس: چون موضوع فرمان که پایه تشکیل این دادگاه بوده در صلاحیت مطرح و خاتمه یافته، موردی برای اعاده به آن نیست (محمد مصدق: خیلی خوب) و ضمناً در پاسخ شما هم اظهار می‌شود اگر به فرمان اطاعت نموده و قانون اساسی را محترم شمرده‌بودید، دادستان موضوعی برای کیفرخواست شما نداشت. اکنون برای آخرین مرتبه سؤال می‌شود؛ آیا دفاعی دارید بکنید؟
محمد مصدق: به فرموده خود ریاست دادگاه این دادگاه به امر اعلیحضرت همایون شاهنشاهی تشکیل شده‌است، یعنی دادگاه باید پیروی از نظریات شاهنشاه که مؤسس این دادگاه است، بفرمایند. موضوع دستخط یک مسئله اختلافی در قانون اساسی بین اعلیحضرت همایون شاهنشاهی و نخست وزیر مملکت بود. همیشه در هر مملکتی اختلاف نظر بین شاهنشاه و نخست وزیر مملکت پیدا شده و این مسئله با توافق نظر طرفین یا مجلس شورای ملی حل شده، اگر نظر محترم آقایان باشد، در انگلستان در ۱۳۳۶ اختلاف نظر بین پادشاه انگلیس و مستر پارولین درگرفت و موضوع ازدواج مادام سیمسون بود.
رئیس: با صحبت این دادگاه مورد ندارد.
محمد مصدق: بسیار خوب، نداشته‌باشد. بنده هم عرضی ندارم.
رئیس: بنویسید جواب ندادند.
محمد مصدق: بسیار خوب بنویسید.
رئیس: هیچ تردیدی نیست در یک کشوری قانون حکومت می‌کند، نه نظر اشخاص (محمد مصدق: بله) و السلام. (محمد مصدق: بسیار خوب) اگر فرمایشی ندارید، قانوناً هر چه در اطراف موضوع و طبق قانون بفرمایید، دادگاه استماع خواهدکرد.
محمد مصدق: بنده وقتی که اجازه نمی‌دهید صحبت کنم، عرضی نمی‌توانم بکنم.
رئیس: در مورد مادام سیمسون؟ قانون اساسی انگلستان که به ما مربوط نیست.
محمد مصدق: مسائل دنیا همه به هم مربوط است.
رئیس: بفرمایید، همان قانون اساسی انگلستان را بفرمایید تا معلوم شود که ما مانع آزادی بیان شما نمی‌شویم.
محمد مصدق: بله، بله، عرض کردم اختلاف نظر در باب اجرای قانون اساسی بین نخست وزیر یک مملکت و شاه آن مملکت، چیز تازه‌ای نیست. اگر یک نخست وزیر راجع به یک دستخطی از شاهنشاه نظری خواست و عرض کرد این نظر صحیح نیست، اعم از اینکه قانون باشد یا سابقه همان مملکت باشد، با سابقه و عادات ممالکی که مهد مشروطیت و قانون اساسی هستند، تعیین می‌شود. مشروطیت ما زاییده فکر ایرانی نیست. مشروطیت، اقتباس از قانون اساسی بلژیک و شاید بعضی از ممالک دیگر است. پس وقتی که ما می‌خواهیم در یک اصل و اصول قانون اساسی خودمان مراجعه کنیم و اگر در مملکت ما سابقه‌ای باشد، چون مشروطیت طول زیادی نداشته، به سوابق ممالک دیگر رجوع می‌کنیم و از آن سوابق آنچه را که در صلاح مملکت است، استفاده می‌نماییم. من وقتی که می‌خواهم روی سوابق ایران صحبت کنم، می‌فرمایید نکنید. وقتی که می‌خواهم روی آداب و سوابق ممالک دیگر عرضی بکنم، می‌فرمایید دیگران مال خودشان است و به ما مربوط نیست. این دستخط عزل که برای بنده صادر شده‌است، در این مملکت سابقه دارد، در همین مملکت عزل و نصب سابقه دارد، آقا اجازه بدهید.
رئیس: این دادگاه با نخست وزیر طرف نیست.
محمد مصدق: بنده نخست وزیر نیستم.
رئیس: کیفرخواست راجع به شخصی است که از طرف اعلیحضرت همایونی عزل شده، دستخط هم مربوط به کسی است که دریافت داشته و رسید داده (محمد مصدق: بله) در تمام این مواردی که می‌فرمایید، داد سخن داده‌اید و این طور به نظر دادگاه می‌رسد که دیگر جنابعالی دفاعی در مورد کیفرخواست ندارید و می‌خواهید با تاریخ و حکایات، وقت دادگاه را تضییع کنید.
محمد مصدق: به هیچ وجه بنده نمی‌خواهم وقت دادگاه را ضایع کنم.
رئیس: به هیچ وجه دادگاه نمی‌تواند مفسر قانون اساسی باشد. (محمد مصدق: مفسر نه آقا) چیزی که دادگاه از شما آقای محمد مصدق بعد از صبح ۲۵ مرداد می‌خواهد، این است که پاسخ کیفرخواست را بدهید و بگویید این کیفرخواست صحیح است یا نه؟ و عمل شما منطبق با ماده ۳۱۷ می‌باشد یا خیر؟
محمد مصدق: بنده روز ۲۸ مرداد خانه‌ام را بمباران کردند. بعد دستگیرم کردند، توقیفم کردند، آورده‌اند اینجا. همین.
رئیس: مطلبی ندارید دیگر؟
محمد مصدق: شما که نمی‌گذارید، بنده مجبورم همین را بگویم.
رئیس: بنده خواهش می‌کنم دفاعیات خودتان را بکنید.
محمد مصدق: آقا دفاع بنده عرض کردم این است که این توقیف بنده، این حبس بنده، این محاکمه بنده، علل سیاسی داشته و حالا نمی‌گذارید حرف بزنم. بنده منتظر حکم دادگاه هستم.
رئیس: پس دیگر دفاعی ندارید؟
محمد مصدق: با این وضع که نمی‌گذارید حرف بزنم، خیر.
دادستان: بنده چند کلمه عرض دارم.
رئیس: بفرمایید.
از مخبرین خواهش می‌کنم
دادستان: به عرض می‌رسانم عدالت حکم می‌کند که ریاست محترم دادگاه نوبت دفاع را به متهم دیگر واگذار فرمایند، زیرا به نظر دادستان ارتش، بیش از این جایز نیست که وقتی یک پیرمرد هفتاد و چند ساله اقرار صریح به جرم می‌کند، موجباتی فراهم شود که چندین مرتبه اصرار کنند. از مخبرین جراید استدعا دارم این چند جمله‌ای را که محمد مصدق در آخرین بیاناتش اظهار داشت، به سمع ملت ایران برسانند. محمد مصدق صریح گفت: "اگر فرمان شاهنشاه نبود، هیچ آن وقایع چهار روز روی نمی‌داد." دادستان ارتش مبنای کیفرخواستش همین است که مصدق گفت و همین است که به کرّات اینجانب در این دادگاه گفتم. محمد مصدق می‌گوید: "یاغی شدم چون شاهنشاه فرمان عزلم را صادر کرد" و اینکه استناد به قوانین انگلستان می‌کند. باید بداند دوران عوام‌فریبی دیگر گذشت. هر طفل دبستانی می‌داند که در این زمان امور سلطنت انگلستان به عهده طایفه نسوان است. اگر گفتار محمد مصدق منشاء اثر بتواند قرار گیرد، در ایران هم ممکن است امور سلطنت را به عهده طبقه نسوان خاندان سلطنتی محول کرد. عوام‌فریبی می‌کند. هیچ گاه در هیچ کشوری بین پادشاه و نخست وزیر اختلاف، آن هم بر سر قانون اساسی درنمی‌گیرد و اساساً در همۀ کشورها و در کشور شاهنشاهی ایران، سنت بر این جاری است و قانون اساسی این است که شاه مافوق قوای مملکت است. این مرد یاغی، این مجرم، خجالت نمی‌کشد می‌گوید: "من و شاه اختلافی داشتیم بر سر قانون اساسی کشور" واقعاً که وقیح است. گفتار مصدق چنین است که چون در قانون اساسی بلژیک یا کشور خارجی مثلاً مذهب رسمی در کشور مطرح نیست، ما هم در کشور ایران می‌گوییم اصل اول متمم قانون اساسی را قبول نداریم. جسارت و وقاحت را به حداکثر رسانیده، اقرار صریح به جرم کرد. این مرد تصور می‌کند در کشور ایران هیچ کس هیچ نمی‌فهمد و هیچ نمی‌داند، جز خود او. به هر حال باز هم از ریاست محترم دادگاه استدعا می‌کنم به متهم دیگر اجازه بفرمایید دفاع کند. یک نکته‌ای را باید به عرض برسانم که باز هم راه عوام‌فریبی این مرد به کلی مسدود شود. ضمن بیاناتش گفت: "ریاست محترم دادگاه که می‌گویید دادگاه به امر اعلیحضرت همایونی شاهنشاهی تشکیل شده، تکلیف معلوم است." توضیحاً به عرض می‌رساند که طبق نص صریح قانون اساسی، فرمانفرمایی کل ارتش به عهده شخص پادشاه است. در تمام کشورهای دنیا دادگاه‌های نظامی بنا بر امر فرماندهی کل تشکیل و تأسیس می‌گردد. ملاحظه می‌فرمایید که این مرد چگونه سوءاستفاده می‌کند؟ آیا مفهوم اینکه دادگاه نظامی به امر بزرگ ارتشتاران فرمانده تشکیل می‌شود، این است که مقام بزرگ ارتشتاران فرمانده دخالتی در جریان دادرسی می‌نمایند؟ اگر چنین است، پس هر مقامی در کشور که امر به تشکیل سازمانی می‌دهد، یا امر به رسیدگی به کاری را صادر می‌نماید، مفهومش این است که در شئونات آن کار دخالت می‌کند. در این مورد هم سفسطه می‌نماید. به خاطر دارم روزی خود این مرد در منزلش روی همین ماده قانونی از من توضیح می‌خواست و وقتی توضیح خود را بیان داشتم، خود شرحی در تأیید این مواد قانونی بیان نمود.
محمد مصدق: بعد فسخش کردم.
آقای دادستان در این هنگام شرحی درباره اقدامات محمد مصدق در دادرسی ارتش و دادگستری اظهار داشت.
ساعت پنج و بیست دقیقه از طرف ریاست دادگاه، ده دقیقه تنفس اعلام شد.
تشکیل مجدد جلسه
ساعت پنج و چهل‌وپنج دقیقه مجدداً رسمیت جلسه اعلام شد و رئیس دادگاه خطاب به آقای سرتیپ ریاحی اظهار داشت:
رئیس: از خودتان دفاع کنید.
سرتیپ ریاحی: بدواً وکلای محترم مدافع اینجانب شروع به دفاع خواهندنمود.
سرلشکر میرجلالی: لازم می‌داند که به عرض برساند که قبلاً چند کلمه‌ای در اطراف دو ایرادی که تیمسار دادستان محترم به بنده وارد ساخته، عرض کنم و بعداً شروع به مدافعه نمایم. دفاع بنده دارای دو قسمت است، چون در کیفرخواست دادستان محترم تیمسار ریاحی را شریک آقای محمد مصدق در توطئه و سوءقصد نموده‌اند. قسمت دوم مربوط است به جریان ۲۵ تا ۲۸ مرداد. تیمسار دادستان محترم در جواب اولین اعتراضات بنده به صلاحیت دادگاه فدوی، راه افراط و مبالغه پیموده، مختصر اشتباه کاری نموده، ایرادی غیر وارد به بنده گرفتند و تعجب فرمودند که چرا سربازی چون من، عمداً یا سهواً آقای محمد مصدق را به نام نخست وزیر و وزیر دفاع ملی نام بردم و چنین نتیجه گرفتند؛ شخصی که به اتهام جنایت به محکمه جلب شده‌است، نمی‌تواند نخست وزیر نامیده‌شود، ولی چه باید کرد و چه چاره باید اندیشید که نام آقای محمد مصدق توأم با نخست وزیری و وزیر دفاع ملی بوده‌است و لذا حق ندارم کسی را که هنوز محکومیت ندارد، جانی و جنایتکار نامیده و با او مثل یک نفر جنایتکار رفتار کنم. دادستان محترم با تمام قوا میل دارند که وکلای مدافع از حصار روز ۲۵ تا ۲۸ مرداد پای بیرون نگذارند. بنده هم موافقم، ولی وقتی آقای دادستان دلایلی خارج از این حصار علیه متهمین جمع‌آوری می‌نماید، دلیلی ندارد که متهم حق نداشته‌باشد که اقلاً یک‌درهزار مطالبی که در خارج از این حصار به نفع خود تشخیص می‌دهد، در این چهار دیوار روز ۲۵ تا ۲۸ مرداد مورد استفاده قرار ندهند. در بیانات شیوای دادستان محترم، مطالب وکلای مدافع اغلب به طوری تعبیر و تفسیر می‌شود که به نظر می‌رسد مقصودشان فقط مرعوب کردن وکلای مدافع می‌باشد، تا از این راه آزادی در بیان حقیقت را از لحاظ مدافعه برخلاف اصول دادگاه محدود فرمایند. اگر متهم و یا وکیل مدافع مرعوب شده، از ذکر دلایل و مطالبی که به نفع خود تشخیص می‌دهد در نتیجه تلقین و تهدید دادستان محترم خودداری نماید، آزادی بیان خود را از دست می‌دهد. وکیل مدافعِ مقید هیچ وقت نمی‌تواند دادرسان محترم را در توفیق به کشف حقایقی که باید منجر به صدور رأی متین دادگاه بشود، کمک نماید. البته دادستان محترم می‌توانند نقاط ضعف دفاع وکلای مدافع را تذکر دهند، ولی تفسیر و تحریفی که این نتایج قانونی را در برنداشته، از لحاظ استدلال در دادگاه مورد استفاده نباشد و صرفاً از نقطه نظر ایجاد رعب و تردید و جلوگیری از آزادی بیان وکلای مدافع به عمل آید، یقیناً در خور مقام ارجمند دادستان محترم که دادرس و اجرای عدالت مفهوم حقیقی نام ایشان است، نمی‌باشد. دادگاه محل احقاق حق است و حاکم کسی است که سخنانش مستدل‌تر و منطقی‌تر باشد. رعایت اصول ترتیب و نام بردن شغل متهمین قبل از ۲۵ مرداد که خارج از کیفرخواست دادستان محترم می‌باشد، گناه کبیره نبوده که تیمسار دادستان محترم از ادای این کلمات، اظهار تأسف و دلسوزی فرمودند. لازم است به عرض برسانم که حفظ شرایط ادب از مختصات اینجانب بوده و به علاوه حالت و موی سفید و کمر خمیده و پاهای لرزان و رنگ پریدۀ ایشان، هر بیننده را مجبور به رعایت ادب و حفظ نزاکت می‌نماید و حتی هیأت محترم دادگاه نیز همیشه اصول ادب و احترام را رعایت فرموده‌اند و من اگر در بیان مطالب راه حقیقت پیموده و شرایط ادب را نگاه داشته‌ام، شاید در خور تحسین و تمجید باشم. اگر امروز شرط ادب به جای می‌آورم، دیروز در هنگام قدرت آقای مصدق هرگز به پای بوسی و دست بوسی ایشان نرفته‌ام و سر تعظیم فرود نیاورده‌ام و اگر محمد مصدق را به نام نخست وزیر و وزیر دفاع ملی نامیده‌ام، تیمسار دادستان محترم را مطمئن می‌کنم که منظورم قبل از تاریخ ۲۵ تا ۲۸ مرداد بوده‌است و با این حساب ۲۵ تا ۲۸ مرداد که قلمرو و میدان عمل شما می‌باشد، با این القاب وارد نمی‌شوم و احترام حریم شما را هیچ وقت فراموش نمی‌کنم.
می‌گویند: چرا درجه دادی؟
سرلشکر میرجلالی: دادستان محترم یک ایراد منطقی دارند که چرا به متهم ردیف ۲، طبق نامگذاری ایشان، یک مرتبه بدون طی مدت‌های قانونی و در نظر گرفتن مراحل درجات، عالی‌ترین درجه داده شده‌است، زیرا متهم درجه دو با متهم درجه یک قابل قیاس نیست.
از احمد تا احد یک میم فرق است
جهانی اندر این یک میم غرق است
اگر آقای مصدق را متهم درجه یک بنامیم، معلوم نیست چه درجه‌ای باید به متهم دیگر داده‌شود؟ متهم درجه یک که قدرت و توانایی فوق‌العاده برای خود فراهم نموده و تمام مراکز قدرت را تحت‌الشعاع قرار داده و بنا به گفته دادستان محترم دستگاه مجعولی ایجاد و به کار انداخته و اداره می‌نموده‌است، با سرتیپ ریاحی، یک نفر سرباز بی خبر از امور سیاست، چه تناسب و چه وجه مشتبهی داشته که درجه دو آن سرتیپ ریاحی باشد؟ این ایراد دادستان محترم وارد و مورد گواهی اینجانب می‌باشد. وکیل مدافع لزومی ندارد که استدلالات دادستان محترم را که واژۀ مدعی‌العمومی درباره ایشان بهتر صادق است، قبول نموده، سرتیپ ریاحی را در ردیف آقای مصدق قرار دهند. آقای مصدق در امور لشکری و کشوری هم‌ردیف نداشتند. آقای مصدق صراحتاً به عرض دادگاه رسانیدند که خود محور اصلی امور بوده‌اند. بیانات آقای مصدق و اعمالشان با کمال روشنی واضح و مبرهن می‌سازد که اصولاً نسبت به سرتیپ ریاحی، آن اعتماد و اطمینانی که لازمه همکاری نزدیک می‌باشد، نداشتند و عدم رضایت از سرتیپ ریاحی از گفتار ایشان کاملاً مشهود می‌گردد. این وضعیت و موقعیت کوچکترین گمان را در همکاری بین این دو متهم از میان برداشته و کمترین سوءظنی به جای نمی‌گذارد، ولی در نتیجۀ فرضیه‌ای که در دفاع دادستان محترم به وجود آمده‌است، می‌خواهند به زور و فشار دلایل غیر وارد، سرتیپ ریاحی را در ردیف آقای مصدق قرار بدهند، اما شما دادرسان محترم متوجه تمام نکات بوده، به اصرار و ابرام دادستان محترم توجه نخواهیدفرمود و می‌دانید و قیاس به نفس می‌کنید. و اجازه خواهیدداد که این مردمان خدمتگزار، که یکی از آنها سرتیپ ریاحی است، در راه خدمت به کشور جان خود را در رکاب شاهنشاه با سربلندی و افتخار فدا خواهندنمود.
رئیس: قبل از شروع به قسمت دوم مدافعه، تیمسار دادستان مطالبی دارند.
دادستان: فرمودید این مقدمه است؟
سرلشکر میرجلالی: بله.
دادستان: با کسب اجازه از ریاست محترم دادگاه، به عرض می‌رسانم در یکی از این جلسات دادگاه اینجانب بحث نمودم که در زمان قدیم دادستان و وکیل مدافع چگونه انجام وظیفه می‌کردند و اظهار امیدواری کردم که در این دادگاه محترم انشاءالله انجام وظیفه مطابق اسلوب جدید باشد. بنده قصد داشتم وکلای محترم مدافع تیمسار سرتیپ ریاحی و آن تیمسار که صحبت‌های خود را نمودند، اگر لازم می‌شود، بنده هم توضیحی بدهم، ولی بیانات تیمسار سرلشکر میرجلالی بنده را وادار می‌کند با اجازه ریاست محترم دادگاه توضیحاتی را به عرض برسانم. اولاً بنده نفهمیدم ایشان وکیل مدافع محمد مصدق هستند و اساساً نفهمیدم که ایشان چه می‌گویند. آنچه استنباط کردم، تمام سخنان و فرمایشات ایشان روی دو موضوع بود؛ یکی اینکه بنده در یکی از جلسات گفته‌ام که ایشان چرا به آقای محمد مصدق نخست وزیر یا وزیر دفاع ملی گفته، این خاطره را اصلاً به یاد ندارم و از ریاست محترم دادگاه استدعا می‌کنم دستور دهند از روی صورت‌جلسات دادگاه، موردِ ایراد را پیدا نمایند تا ببینند چیست و ببینم آیا نحوه بیان بنده طوری بود که ایشان مثلاً باادب شوند و بنده بی‌ادب و ایشان خدمتگزار باشند و بنده مثلاً غیر خدمتگزار و غیره. موضوع دوم این بود که بنده ایراد کردم چرا فرموده‌اند متهم درجه یک و متهم درجه دو. آنچه به خاطر دارم، بنده گفتم مقصودم این بود که اصطلاح درجه معنای مشخصی را به ذهن می‌آورد، که یکی تقصیرش بیشتر است از دیگری و یا یکی جرمش مهمتر از دیگری است. جسارتاً در آن روز عرض کردم درجه یک و دو منظور نظر دادستان نیست. با نهایت تأسف تیمسار میرجلالی امشب بیاناتی فرمودند که اینجانب همان طوری که عرض کرده‌ام، در راه انجام وظیفه کلمه‌ای را بلاجواب نخواهم‌گذاشت. حال اگر روی اظهارات بنده کسی مرعوب می‌شود، این از ضعف نفس خودش است. آدم قوی با گفتار مرعوب نخواهدشد. این سیستم دفاع تیمسار سرلشکر میرجلالی مربوط به قرن هفدهم و هیجدهم است. امروز خریدار ندارد.
هیچ جمله‌ای بلاجواب نخواهدماند
دادستان: در این دادگاه صریحاً می‌گویم هر کس باید تکلیف خود را بداند، جز از راه قانون راه دیگری نپیماید. من مدعی هستم که موکل ایشان تلگراف کرده: "شاه فراری است، جلوی توده‌ای‌ها را بازگذارید" این ادعا با این حرف‌ها، سپیدی موی محمد مصدق، خمیدگی پشت او، اشک تمساح ریختن، ناله کردن، دفع نمی‌شود. محمد مصدق به نظر دادستان ارتش نه تنها قابل رحم نیست، بلکه باید وسط میدان سپه به دار آویخته شود و سرتیپ تقی ریاحی باید در سینه همین سربازخانۀ قصر جلوی مسلسل گذاشته‌شود، زیرا هر دو، یکی که خود را وزیر دفاع ملی و نخست وزیر قلابی می‌دانست و دیگری رئیس ستاد ارتش بود، قصد داشتند زن و بچه و ناموس این کشور را از یک طرف، دستگاه سلطنت و اساس استقلال این کشور را از طرف دیگر، به دست بیگانه دهند و تاریخ چندهزار ساله این کشور را یک باره از بین ببرند. به عرض ریاست محترم دادگاه می‌رسانم که در این دادرسی تا موقعی که بیانات خارج از موضوع می‌کنند، لطفاً جلوی بیانات اظهارکنندگان را بگیرید و یا رویه و نحوه انجام وظیفه اینجانب همین است که ملاحظه می‌فرمایید و غیر از این نخواهدبود. به تیمسار سرتیپ ریاحی صریحاً می‌گویم هرگاه دفاع موجه کنند، بر پا می‌خیزم و از دادگاه تقاضای تبرئۀ متهم یا ارفاق را می‌نمایم، ولی هرگاه قصد نمایند که با نهایت بی‌انصافی افسری را که هیچ قصدی ندارد، جز انجام وظیفه را دلسرد نمایند، نه تنها دلسرد نمی‌شوم، بلکه به کرّات گفته‌ام سرسخت‌تر می‌شوم و صریح‌تر صحبت می‌کنم. دیگر عرضی ندارم.
پاسخ اظهارات دادستان
سرلشکر میرجلالی: قبل از آنکه شروع کنم و راجع به قسمت دوم عرایضی به عرض برسانم، دادستان محترم جای ارفاق برای متهم نگذاشتند. مگر بالاتر از حکم تقاضای اعدام، مجازات دیگری هم هست؟ دادستان محترم بر موکل من منت نگذارند و هیچ دلیلی ندارد که وکیل مدافع در مقابل گفتار دادستان محترم ساکت و جامد بماند و بنده در عرایضم اهانتی به دادستان محترم نکردم که موجب این گفتار ایشان بشوم.
ما خود افتادگان مسکینیم
حاجت تیغ برکشیدن نیست
متهم، موکل من، به اندازه کافی وحشت‌زده هست، دیگر لزومی ندارد که دادستان محترم با فرمایشات گرم و پر حرارت خود مجدداً موکل مرا یادآور شوند. وکیل مدافع و متهم در این دادگاه جز تقاضای احقاق حق، تقاضای دیگری ندارند و احتیاجی به ارفاق ندارند. بنده، وکیل مدافع، اگر ایمان به بی‌گناهی موکلم نداشتم، قبول این خدمت سنگین را نمی‌کردم که مورد خرده‌گیری غیر منطقی دادستان محترم بشوم.
منطق را فراموش کرده‌اند
دریادار نصیرزند: اجازه می‌فرمایید، تذکری دارم.
رئیس: بفرمایید.
دریادار نصیرزند: متأسفانه تیمسار دادستان ارتش خیلی به سرعت تحت تأثیر اعصاب قرار می‌گیرند و منطق را فراموش می‌کنند. تیمسار دادستان ارتش توجه فرمایند وکیل مدافع نمی‌تواند مورد تعرض دادستان ارتش قرار گیرد. ایشان معتقدند که متهم به نظر ایشان مجرم است و هر چه می‌خواهند، بایستی بر او بتازند، ولی باید این نکته را ملحوظ قرار دهند که وکیل مدافع متهم نیست و نبایستی به طوری با او صحبت کرد که توهین، آن هم یک توهین عمومی به وکلای مدافع باشد. مثل این است که هر کس در روی این نیمکت می‌نشیند، مجرم است. چنین چیزی نیست. حتی متهم تا زمانی که رأی دادگاه دال بر محکومیت او صادر نشده‌است، نباید مورد تعرض قرار گیرد و به او توهین شود، تا چه رسد به وکیل مدافع. بنده باید به تیمسار دادستان ارتش عرض کنم که من یک نفر وکیل مدافع تیمسار سرتیپ ریاحی خود را قهرمان ۲۸ مرداد می‌دانم. همان کسی که آقای مصدق معتقدند باید به جای ایشان محبوس باشد. پس وقتی یک چنین خصوصیتی وجود داشته‌باشد، نبایستی وکلای مدافع را به این ترتیب مورد تعرض قرار داد و این قسمت هم قابل توجه است که ما وکلای مدافعِ تیمسار سرتیپ ریاحی، وکلای مدافعِ آقای مصدق نیستیم و به هیچ وجه عمل ایشان را تأیید نکرده و نمی‌کنیم. ما یک موکل داریم و آن هم تیمسار سرتیپ ریاحی است و مقتضی نیست تیمسار دادستان ارتش اظهار کند: همین سرلشکرها و همین سرتیپ‌ها بودند که ارتش را به دست محمد مصدق انداختند. چنین نیست. به فرض اینکه کسی هم باشد به نام موکل من، که فرض محال، محال نیست، ولی سایر سرلشکرها و سایر سرتیپ‌ها چنین نکرده‌اند و نمی‌کنند و نخواهندکرد. برای اینکه عنصر سرباز مقدس است، عنصر سرباز کسی است که خود را برای فداکاری برای میهن و برای شاهنشاه آماده کرده‌است. ضمناً از طرف تحقیقات تشکر می‌کنم که در نتیجۀ پرسش و سؤال از تمام وزرا که در آن دستگاه عامل عمل بودند، به این نتیجه رسیدند که حقایق غیر از آن بود که در روز اول، احساسات تیمسار دادستان را به هیجان آورده‌بود و چنین کیفرخواستی به رأی تیمسار، به موکل بنده بنویسد. چون نمی‌شود گفت که هم مصدق می‌خواست مصدق‌شاه بشود و هم سرتیپ ریاحی می‌خواهد تقی‌شاه بشود. البته از نظر اینکه تیمسار دادستان ارتش یک چنین کیفرخواستی تنظیم کرده، ایشان را به هیچ وجه مورد خرده‌گیری قرار نمی‌دهم، برای اینکه در آن روزها حق هم چنین بود، ولی امروز که زمان درازی از آن زمان می‌گذرد، من مطمئن هستم و یقین دارم در قلب تیمسار دادستان ارتش جز فکر برائت ایشان، من مطمئنم همان طوری که یک روز درباره آقای مصدق صحبت می‌کردند، فریاد کشیدند: "به خدا قسم این سرتیپ ریاحی تقصیر ندارد، تمام تقصیرها مربوط به آن متهم درجه یک می‌باشد"، همین ایمان و عقیده و اعتقاد را الان هم دارند. الان خود بنده فکر می‌کنم که هر یک از دادرسان محترم هم حاضرند وکیل مدافع سرتیپ ریاحی بشوند، برای اینکه سرتیپ ریاحی تقصیری ندارد. پس بنده با این مقدمه به عرایض خودم خاتمه می‌دهم و توجه دادگاه محترم و دادستان محترم را به این موضوع جلب می‌کنم که پرونده سرتیپ ریاحی با عمل آقای مصدق جدا است و به قول آقای دادستان: "این مرد باید خودش جواب اعمال خودش را بدهد" و به ما مربوط نیست.
دادستان باید پس بگیرد
سرتیپ ریاحی: دادگاه محترم بنده عرایض مختصری دارم که لازم دانستم که در این موقع به عرض دادگاه محترم برسانم. بنده از روز اول که تحت تعقیب قرار گرفتم، استدعای شرفیابی تیمسار و وزیر دفاع ملی را کردم و عرض کردم بنده یک سرباز و فدایی شاهنشاه و خاطی، با ارتش طرف نیستم و نبوده‌ام که برای رسیدگی به این امر در محکمه‌ای حاضر شوم. کارهای بنده همیشه فوق‌العاده روشن بوده‌است، تمام اشخاصی که با بنده تماس داشتند، دیده‌اند که هیچ وقت در خدمت اداری هیچ چیز مخفی نداشتم و خدمات بنده معلوم است، نیات بنده و اعمالم قبل از ۲۵ مرداد و بعد از آن کاملاً روشن و قابل کنترل مقامات ارتشی است. سه ایرادی که به بنده گرفته‌شده و ایرادهای اصلی کیفرخواست هستند، روشن است. در نتیجه وضعیتی که بنده به آن دچار شده بودم، دستورات مقام مافوق و یگانه امر وقت خود را انجام دادم، هر نوع اشتباهی که تصور می‌رود بنده در این مورد کرده‌ام، همان طور که روز اول به عرض دادگاه محترم رسانیدم، حاضرم با کمال افتخار و سربلندی، تنبیه‌اش را بپذیرم، ولی به هیچ وجه برای خود آنقدر ارزش قائل نیستم که دادگاهی که مربوط به رسیدگی به کار بنده است، تبدیل به دادگاه ارتش شود. در اینجا باید عرض کنم شخصیت مضاعف تیمسار سرتیپ آزموده را بنده مجبورم تفکیک کنم به شخصیت ایشان از لحاظ دادستانی ارتش در این دادگاه. عرض ندارم، ولی به ایشان به عنوان دادستان این دادگاه خطاب می‌کنم و در دنبالۀ این عرض قبلی خود عرض می‌کنم که اینجانب به هیچ وجه برای خود قابلیتی را قائل نیستم که وضعِ روشن کردن خطاهای احتمالی بنده به اینجا برسد که دادستان این دادگاه به یکی از محترم‌ترین و شایسته‌ترین افسران ارتش، تیمسار سرلشکر میرجلالی توهین کنند. دفاع بنده منحصر به همین چند کلمه بود که عرض کردم و اگر تیمسار سرتیپ آزموده حاضر نشوند آنچه به شخص تیمسار سرلشکر میرجلالی نسبت داده‌اند پس بگیرند، بنده هر ۵ نفر وکلای مدافع خودم را عزل می‌کنم که به هیچ وجه حق صحبت در این دادگاه را نداشته‌باشند و در اینجا توهین زیادتر از آنچه داده شده‌است، به ارتش وارد شود. علاقه بنده به ارتش خیلی زیادتر از اینها است. از مقام دادگاه محترم استدعا دارم چند کلمه عرایض بنده که عرض کردم، به عنوان آخرین دفاع متهم ردیف دو تلقی فرمایند.
همه برادر هستیم
رئیس: برای خاتمه دادن به این صحبت، به نظر من در دادگاه هیچ اهانتی از طرفی به طرف دیگر نمی‌شود. دادستان روی ایمان خود، شخصی را متهم شناخته و کیفرخواست صادر کرده، نمی‌تواند برخلاف ایمان و عقیده خود رفتاری بکند و حرفی بزند. وکلای مدافع جز دفاع از موکل خود می‌توانند و معقول است به هر نوع بیان و عملی متثبت شوند، البته از روی قانون. شاید سوءتفاهم امشب از اینجا حاصل شده‌است. به نظر من اهانتی نشد. دادستان محققاً شدید حرف می‌زند، وکیل مدافع هم از موکلش دفاع می‌کند. بنابراین این صحبت‌ها نباید موجب این گله‌ها بشود و البته به دادستان هم نمی‌شود تکلیف کرد که معذرت بخواهد.
توهین نکردم
دادستان: اجازه می‌فرمایید؟
رئیس: خواهش می‌کنم مختصر بفرمایید.
دادستان: تا حالا آقای مصدق نخست وزیر قانونی بودند، حالا معلوم شد آقای سرتیپ ریاحی هم هنوز رئیس ستاد ارتش خود را تصور کرده‌اند که تقاضا می‌کنند و نظریه می‌دهند؛ بنده اهانت کردم. بنابراین چون ایشان را جنایتکار می‌شناسم و مایلِ اعدام، هر چه گفته‌اند یک پول سیاه ارزش ندارد. و اما در مورد عرایضم نسبت به تیمسار سرلشکر میرجلالی برعکس، آنچه تیمسار دریادار نصیرزند تصور فرمودند، بنده در این دادگاه نه تنها تابع احساسات نمی‌شوم، بلکه بی‌اندازه خونسرد هستم و اگر بالاترین دشنام‌ها را به من بدهند، گله نمی‌کنم و الان هم صریحاً عرض می‌کنم، آنچه بیان نمودم، صد درصد تأیید می‌کنم و توهینی نکرده‌ام.
رئیس: جلسه را ختم می‌کنیم. جلسه آینده ساعت هشت و نیم صبح فردا خواهدبود.
مقارن ساعت ۸ بعد از ظهر جلسه دادگاه ختم شد.