تفاوت میان نسخه‌های «رویدادهای تاریخی ایران تا ۲۸ امرداد ماه ۱۳۳۲ نوشته اعلیحضرت همایون محمدرضا شاه پهلوی آریامهر»

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
 
خط ۹: خط ۹:
  
 
[[پرونده:RastakhizMellatIran28Amordad1332.mp4|thumb|left|220px|فرخنده روز رستاخیز ملت ایران ۲۸ امرداد ماه ۱۳۳۲]]
 
[[پرونده:RastakhizMellatIran28Amordad1332.mp4|thumb|left|220px|فرخنده روز رستاخیز ملت ایران ۲۸ امرداد ماه ۱۳۳۲]]
حساس‌ترین وقایع ایران تا ۲۸ امرداد ماه ۱۳۳۲ روزهای پرآشوب و تشنج
 
  
در مورد ۲۸ امرداد ماه ۱۳۳۲ مطالب فراوانی نوشته شده و شماری از نویسندگان به بررسی علل و عواملی که سبب قیام ۲۸ امرداد ماه شد، پرداخته‌اند. اما در میان همه این نوشته‌ها آنچه را که شاهنشاه نبشته‌اند برجستگی ویژه‌ای دارد، زیرا که شاهنشاه آریامهر در بطن رویدادها بودند و در جریان‌های شدید، رهبری مردم را به عهده داشته‌اند با موشکافی و دقت ویژه این رویدادها را نگاشته‌اند و به تجزیه و تحلیل آنها پرداخته‌اند.  
+
'''رویدادهای تاریخی ایران تا ۲۸ امرداد ماه ۱۳۳۲ نوشته اعلیحضرت همایون محمدرضا شاه پهلوی آریامهر''' - در مورد ۲۸ امرداد ماه ۱۳۳۲ مطالب فراوانی نوشته شده و شماری از نویسندگان به بررسی علل و عواملی که سبب قیام ۲۸ امرداد ماه شد، پرداخته‌اند. اما در میان همه این نوشته‌ها آنچه را که شاهنشاه نبشته‌اند برجستگی ویژه‌ای دارد، زیرا که شاهنشاه آریامهر در بطن رویدادها بودند و در جریان‌های شدید، رهبری مردم را به عهده داشته‌اند با موشکافی و دقت ویژه این رویدادها را نگاشته‌اند و به تجزیه و تحلیل آنها پرداخته‌اند.  
  
  

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۸ اوت ۲۰۱۹، ساعت ۱۰:۰۲

درگاه روز رستاخیز ملی محاکمه محمد مصدق و سرتیپ ریاحی ۱۲ آبان تا ۱ دی ماه ۱۳۳۲

روز رستاخیز ملی ۲۸ امرداد ۱۳۳۲

حکومت چهار روزه محمد مصدق ۲۵ تا ۲۸ امرداد ماه ۱۳۳۲
فرخنده روز رستاخیز ملت ایران ۲۸ امرداد ماه ۱۳۳۲

رویدادهای تاریخی ایران تا ۲۸ امرداد ماه ۱۳۳۲ نوشته اعلیحضرت همایون محمدرضا شاه پهلوی آریامهر - در مورد ۲۸ امرداد ماه ۱۳۳۲ مطالب فراوانی نوشته شده و شماری از نویسندگان به بررسی علل و عواملی که سبب قیام ۲۸ امرداد ماه شد، پرداخته‌اند. اما در میان همه این نوشته‌ها آنچه را که شاهنشاه نبشته‌اند برجستگی ویژه‌ای دارد، زیرا که شاهنشاه آریامهر در بطن رویدادها بودند و در جریان‌های شدید، رهبری مردم را به عهده داشته‌اند با موشکافی و دقت ویژه این رویدادها را نگاشته‌اند و به تجزیه و تحلیل آنها پرداخته‌اند.


مصدق کی بود؟

چند سال پیش شخصی به نام دکتر محمد مصدق بیش از هر ایرانی دیگر در تاریخ اخیر ایران موضوع مقالات و مندرجات روزنامه‌های آمریکایی و انگلیسی قرار گرفته‌بود و متأسفانه برخی از مردم در خارج ایران وی را مِلاک قضاوت خود درباره ایران و ایرانیان قرار دادند. در این کتاب باید به خوانندگان اطمینان دهم که مصدق هرگز نمودار ایران و مظهر و نمونه خصائص ملت ما نبوده‌است.

پدرم مصدق را در سال ۱۳۱۹ زندانی کرد و در اثر شفاعت من آزاد گردید.

در سال ۱۳۳۲ بار دیگر به جرم بر هم زدن اساس حکومت که خود خیانت بارزی است، محکوم شد. من در آن موقع نامه‌ای به محکمه نگاشته و اظهارداشتم که وی را از تقصیراتی که نسبت به شخص من مرتکب شده، بخشیده‌ام و در اثر همین نامه و به علت کبر سن از اعدام که معمولاً در کشور ایران و سایر کشورهای جهان مجازات این گونه اشخاص است، رهایی یافته و فقط به سه سال زندان مجرد محکوم گردید و بدین ترتیب یک بار دیگر در اثر دخالت من، از مرگ نجات یافت.

وی از سال ۱۳۳۵ که از زندان بیرون آمد به ملک شخصی خود در نزدیکی تهران رفته و تاکنون که این کتاب انتشار پیدا می‌کند چون شخص باثروتی است، در آنجا با خانواده خود زندگانی آرام و بی‌حادثه‌ای را می‌گذراند.

من به جهات عدیده مجبور بوده‌ام درباره شخصیت مصدق مطالعه کنم و ارزش معنوی و اخلاقی وی را با مقایسه بین گفتار و رفتارش معلوم ساخته، و تأثیر قول و فعل وی را در حیات کشور به واقعی مشخص نمایم. وی مخصوصاً در دوره نخست‌وزیری از نزدیک مورد دقت و مطالعه من قرار گرفت. زندگانی اجتماعی وی در عالم حرف و روی کاغذ به نظر آبرومند می‌آید. وی در سال ۱۲۶۰ شمسی (و بنا به اظهار بسیاری از اشخاص چند سال قبل از آن) در یک خانواده ملاک و متمکن متولد شد و در رشته حقوق و موضوعات مربوط به آن در فرانسه و سویس به تحصیل پرداخت و سپس وارد خدمات دولتی شد و مشاغل با مسئولیتی مانند وزارت دارایی و وزارت دادگستری و وزارت امور خارجه به او تفویض شد.


استانداری و نمایندگی

انگلیس‌ها وسیله انتخاب وی را به استانداری فارس فراهم آوردند و پس از آن به استانداری آذربایجان نیز منصوب گردید.

در سال ۱۲۹۴ شمسی نخستین بار به نمایندگی مجلس شورای ملی انتخاب شد و تا هنگام سقوط خود سمت نمایندگی مجلس شورای ملی را داشت.

دوران نخست‌وزیری مصدق از اردیبهشت ۱۳۳۰ تا امردادماه ۱۳۳۲ به طول انجامید و در همین دوره بود که خصوصیات اخلاقی و روحی خود را بر همه کس آشکار ساخت. بیشتر افراد تصدیق می‌کنند که وی شخصاً مرد درستکاری بوده (ولی چنانکه ذکر خواهدشد قبول این نظریه بسته به تعریفی است که از کلمه درستکاری بشود) و هیچ گاه کمونیست نبوده‌است. وی در ظاهر همواره از کمونیست‌ها برکناری داشت ولی به کمک آنها متکی بود و آنان را نردبان ترقی خود ساخته بود. از جوانی مصدق آنگاه که در دوره قاجاریه رئیس اداره دارایی خراسان بود، نقل می‌کنند که با جعل اسناد قسمتی از زمین‌های دیگران را تصاحب کرده و به جرم همین اختلاس طبق قوانین اسلامی که هنوز در کشور عربستان سعودی اجرا می‌شود، محکوم به قطع دست شده‌بود. نسبت به این محکومیت دلایلی که مؤید صحت آن باشد، نشنیده‌ام و معلوم است که چنین مجازاتی درباره وی اجرا نشده‌است زیرا مردم نطق‌های پر حرارت وی را که با حرکت هر دو دست توأم بود، به خاطر دارند. ظن من این است که در جوانی ممکن است در امور مالی در اعمال نادرستی دخالت داشته، ولی از سوء عاقبت آن اعمال درس عبرت گرفته باشد.

باید دید مصدق از خصایصی که لازمه یک نفر سیاستمدار حقیقی است، چی کم داشت؟ اولاً اطلاعات عمومی او بسیار ناچیز بود و این مسئله همیشه مرا به حیرت می‌انداخت زیرا هر چند در خارجه تحصیل کرده‌بود، از سایر کشورهای جهان تقریباً هیچ اطلاعی نداشت و نقطه ضعف معلوماتی او مخصوصاً در مسائل اقتصادی بود. من به هیچ وجه داعیه تخصص در علم اقتصاد ندارم، ولی هر چه بوده‌است توانسته‌ام حقایق کلی و اصول اقتصاد ملی و بین‌المللی را فراگیرم و از نظر مقام سلطنت نیز همیشه به عده کثیری از مأموران دولتی که دارای سوابق و عقاید اقتصادی و سیاسی متفاوت بودند، تماس داشته‌ام و با کمال صداقت باید بگویم که کمتر کسی را دیده‌ام که عهده‌دار مقام با مسئولیتی باشد و مانند مصدق از اصول بدوی و مقدماتی تولید و تجارت و سایر عوامل اقتصادی بی‌اطلاع باشد. این امر واقعاً برای من تعجب‌آور بود چون مصدق شخص کودنی نبود و تا حدی اهل مطالعه به حساب می‌آمد. باید علت بی‌اطلاعی او را در امور اقتصادی، حمل بر آن کرد که وی همیشه چنان در چنگال طغیان‌های روحی خود اسیر بود که نمی‌توانست به طور عمقی و عملی یک مسئله اقتصادی را مورد مطالعه قراردهد.

هیتلر و مصدق

از این موضوع وخیم‌تر منفی‌بافی او بود. مثلاً در مقایسه هیتلر و مصدق باید گفت هیتلر پیمان ورسای را به باد حمله و ناسزا می‌گرفت ولی برنامه وی که هر چه معقول و منطقی نبود، معلوم و مشخص بود، در صورتی که عقاید مصدق و تمام هدف‌هایی را که پیش می‌آورد، هر چند به طور موقت به ذوق عامه می‌آمد، چیزی جز منظورهای منفی نبود.

در حقیقت مصدق اصولی را تلقین می‌کرد که خود وی آن را «سیاست موازنه منفی» نام گذاشته‌بود.

مقدمه بیان وی که منطقی هم بود، این بود که ایران سال‌هاست که به علت نفوذ اجانب در مضیقه و فشار بوده‌است و از این مقدمه فوراً نتیجه می‌گرفت که بهترین خط مشی برای ایران این است که هیچ امتیازی به خارجی‌ها واگذار نگردد و هیچ گونه کمکی هم از آنها پذیرفته‌نشود. در نظر اول، این طرز فکر با سیاست عدم مداخله که قبل از جنگ بین‌المللی دوم در قسمت‌هایی از آمریکا متداول بود، شباهت دارد ولی رویه منفی مصدق از این حد هم بالاتر رفته و نه تنها سیاست خارجی، بلکه امور داخلی کشور را هم شامل بود.

مخالفت شدید او با احداث راه‌آهن در ایران مثال روشنی از این طرز فکر اوست.

به خاطر دارم روزی با کمال جسارت در حضور من اظهار داشت که پدرم در این کار خیانت کرده‌است و وقتی از وی دلیل خواستم گفت پدر من راه‌آهن سرتاسری را فقط برای جلب رضایت انگلیس‌ها که می‌خواستند به روسیه حمله کنند، ساخته‌است. از او پرسیدم که به عقیده او آیا باید پدرم راه‌آهن را در مسیر دیگری احداث می‌کرد؟ جواب او این بود که اصلاً پدرم نباید راه‌آهن احداث می‌کرد و ایران احتیاجی به راه‌آهن نداشت و مردم بدون آن مرفه‌تر بودند. وقتی در این زمینه چانه‌اش گرم شده‌بود چنین استدلال کرد که قبل از دوره پدرم ایران فاقد راه‌آهن بود و بنادر قابل ذکر نداشت و به طرق و شوارع ایران نمی‌شد اطلاق راه کرد و به علت نبودن آسفالت و پیاده‌رو مردم تا زانو در گل و لای فرومی‌رفتند، اما لااقل ایران مستقل بود.

برای آشکار ساختن این سخنانِ بدون منطق، به یادش آوردم که قبل از سلطنت پدرم ایران زیر زنجیر «کاپیتولاسیون» یعنی حاکمیت و استقلال قضایی بیگانگان بود و در آن ایام نیمی از کشور تحت تسلط روس و نیم دیگر زیر استیلای انگلیس قرار داشت و وضع امنیت و اجرای قانون آنچنان بود که پس از غروب آفتاب مردم عاقل از ترس دزد در خیابان‌های تهران دیده نمی‌شدند و آیا اسم این وضع را می‌توان استقلال گذاشت؟ مصدق در برابر این شواهد زنده جواب نداشت، ولی می‌دیدم که استدلالات من تغییری در نتایجی که از اظهار لجوجانه و منحرف خود گرفته، نداده‌است.

نمونه دیگر از طرز فکر خاص او آنکه روزی از رئیس دانشکده پزشکی که به مناسبتی به رامسر سفر کرده‌بود، درباره مسافرتش سؤالاتی می‌کند. وی می‌گوید که هر چند مسافرت به وی خوش گذشته ولی وضع راه‌ها بسیار بد و محتاج به مرمت اساسی است.

مصدق از این اظهار نظر خشمگین شده در پاسخ می‌گوید که اصولاً این قبیل مسافرت‌ها لزومی ندارد و بهتر است انسان در خانه خود استراحت کند و اصلاً به مسافرت نرود!

بعضی اشخاص که از افکار غیرمنطقی مصدق در این مسائل آگاهی داشتند، گفته‌اند که شاید وی بیشتر شیفته دوران خوش سابق و زمانی بوده‌است که هنوز علوم و فنون ملل باختر اوضاع جهان را دیگرگون نساخته‌بود و شاید مانند یک نفر متفکر خیال‌پرست میل داشته‌است که عقربه ساعت، ایران را به عقب برگرداند. اما این سخن نمی‌تواند ملاک تصدیق و قبول رویه مصدق باشد، زیرا این نحو فکر اگر از طرف یک نفر فیلسوف گوشه‌نشین اظهار شود، ضرری ندارد ولی اگر از طرف یک مقام سیاسی مسئول گفته‌شود که در جهان امروز امور کشوری را اداره می‌کند، خطرناک و زیان‌آور خواهدبود. از این گذشته منفی‌بافی مصدق فقط مربوط به علوم و اختراعات جهان غرب نبود، بلکه دامنه آن به کلیه امور و مسائل کشیده شده‌بود. مثلاً وقتی به نخست‌وزیری رسید برنامه‌ای را که من برای تقسیم املاک سلطنتی بین روستاییان فقیر داشتم متوقف ساخت، در حالی که این برنامه یکی از بهترین وسایل عملی برای بالا بردن سطح زندگانی مردم عادی کشور بود. علت آن بود که مصدق نمی‌توانست چنین عمل مثبت و اقدام مفیدی را تحمل کند و برنامه‌ای که برای بهبود و رفاه اجتماعی داشتم مورد علاقه وی نبود. تصور می‌کنم از اینکه برنامه توزیع املاک رضایت عمومی را جلب کرده، دچار حسد شده‌بود و چون خود از مَلاک عمده بود و به دارایی خویش دلبستگی بسیار داشت، از اجرای برنامه تقسیم املاک سلطنتی احساس شرمساری می‌کرد. خوشبختانه قبل از اینکه مصدق بتواند این مخالفت را به مرحله عمل برساند، سقوط کرد.

در برابر آشوب و هرج و مرج

منفی‌بافی مصدق به مسائل مربوط به دفاع کشور و امنیت داخلی نیز کشیده شده‌بود. بارها به من می‌گفت که چون ایرانی از تجاوزات دول بزرگ صدمه‌ها دیده‌است، بنابراین هرگز نباید برای دفاع کشور کوشش بشود. وی میل نداشت این نکته در خارج از ایران انعکاس پیدا کند و فقط می‌خواست در داخل ایران مسلم باشد که اگر به مسخرکردن ایران اقدام کند، ما نباید مقاومت به خرج دهیم!

وی این فکر را در مورد شورش‌ها و آشوب‌های داخلی نیز نه تنها تبلیغ می‌کرد، بلکه عملاً نیز از آن پیروی می‌نمود.

مصدق در زمان نخست‌وزیری خود طی سال‌های ۱۳۳۱ و ۱۳۳۲ هنگامی که افراد منتسب به حزب توده و سایر آشوبگران نظم پایتخت و سایر شهرهای بزرگ را مختل می‌کردند، هیچ گونه قدمی برای جلوگیری آنها برنداشت و طرز عملش این بود که در این گونه آشوب‌ها چند تانک و کامیون حامل سربازان مسلح در نقاط مختلف تهران مستقر می‌کرد، ولی آنها را از هرگونه اقدام مؤثری منع می‌نمود و به همین جهت شورش و غارت و زد و خورد در خیابان‌ها در برابر چشم مأمورین انتظامی بر پا بود، ولی به دستور مصدق آنها فقط ناظر و تماشاگر وقایع بودند.

بالاخره عده‌ای از طرفداران سرسخت مصدق نتوانستند بی‌قیدی وی را در مسئله آشوب و غارتگری که هر روز توسعه پیدا می‌کرد، تحمل کنند و دریافتند که مصدق عمداً یا از روی نادانی کشور را به کمونیزم تسلیم خواهدکرد.

عده‌ای در این فکرند که شاید رویه منفی او در مسئله دفاع از کشور و حفظ امنیت، ناشی از عقیده فلسفی یا مذهبی او مبنی بر صلح‌طلبی بوده‌است.

به عقیده من این نظر درست و منطبق بر حقیقت نیست، زیرا او از شیوه آرامش‌طلبی از نظر راه و رسم زندگانی پشتیبانی نمی‌کرد و به اخلاق «گاندی» متصف نبود، بلکه همیشه عده‌ای اوباش و ماجراجو را تحت اختیار خود یا طرفداران خویش داشت که در شهر جولان می‌دادند و به آزار و اذیت مردم بیگناه می‌پرداختند. به علاوه باید در نظر داشت که پیروان گاندی پس از آزادی هندوستان اصل آرامش‌طلبی را به بی‌نظمی و تزلزل امنیت کشور تفسیر نکردند. هندوستان دارای ارتش زمینی و دریایی و هوایی نیرومندی است و هنگامی که اغتشاشاتی در بمبئی و یا سایر مراکز مهم هندوستان روی می‌دهد، نیروهای انتظامی با کمال قدرت در اتخاذ وسایل مؤثر برای برقراری نظم و آرامش درنگ نکرده‌اند.

دو شرط برای زمامداری

سجیه غیرمنطقی مصدق همیشه او را وادار به اعمال عجیب و غریب می‌کرد. اولین باری که به این سجیه وی توجه پیدا کردم، در هنگام جنگ بین‌الملل دوم و اشغال ایران به وسیله قوای متفقین بود. در آن موقع از طرز دخالت متفقین در امر انتخابات و تعیین نمایندگان بسیار ناراضی و مکدر بودم زیرا مأمورین آنها صورتی از نامزدهای خود تهیه می‌کردند و به نخست‌وزیر وقت می‌دادند و او را در فشار می‌گذاشتند که حتماً نامزدهای مزبور به نمایندگی انتخاب شوند. چون این مسئله برای من تحمل‌ناپذیر بود، به خاطرم رسید که درباره نحوه جلوگیری از این رویه شرم‌آور با مصدق مشورت کنم، زیرا در آن زمان روابط من با وی که از خدمتگزاران محترم کشور به شمار می‌آمد و با هر گونه نفوذ خارجی در ایران مخالفت داشت، خوب بود و فکر می‌کردم اگر او را طبق مقررات قانون اساسی به نخست‌وزیری منصوب و مأمور تشکیل دولت کنم، ممکن است تقاضا کند انتخابات جدیدی که به طور یقین از نفوذ بیگانگان دور باشد در کشور به عمل آید. بدین جهت او را احضار کردم و فکر خود را با وی در میان نهادم. مصدق در جواب اظهار نمود که با دو شرط مسئولیت زمامداری را قبول خواهدکرد و وقتی پرسیدم آن دو شرط چیست؟ گفت اول گماشتن مأمورین مسلح برای حفظ شخص اوست. این شرط را بلافاصله قبول کردم. آنگاه گفت: شرط دوم موافقت قبلی انگلیس‌ها نسبت به این نقشه است. از این شرط بسیار متحیر شده و پرسیدم: روس‌ها چطور؟ جواب داد: «آنها اهمیتی ندارند و فقط انگلیس‌ها هستند که نسبت به هر موضوعی در این مملکت تصمیم می‌گیرند.» از شنیدن این عبارت به او پرخاش نموده و استدلال کردم که پدرم هیچ گاه عادت نداشت در اجرای تصمیمات خود موافقت انگلیس‌ها را جلب کند. این دلیل در مصدق اثر نکرد و به من گفت هنوز جوانم و اطلاعاتم در مسائل سیاسی کم است و اصرار داشت که فقط به شرط موافقت انگلیس‌ها، با من همکاری خواهدکرد.

این طرز فکر و رویه را خطرناک و موجب نگرانی یافتم. با وجود آن می‌دیدم باید وضع حساس کشور را هم در نظر گرفت که در چنگ نیروهای اشغالگر افتاده و می‌توانند در هر امر داخلی ما مداخله کنند و در آن موقع بحرانی، میهن‌پرستی مصدق و محبوبیتی که بین مردم دارد برای کشور مغتنم است. بنابراین با کمال اکراه گفتم کسی را نزد سفیر انگلیس در تهران خواهم فرستاد و قصد خود را به او اطلاع خواهم داد، ولی برای اینکه درخواست مصدق را که فقط با سفیر انگلیس مشورت بشود نپذیرفته باشم، به او گفتم کسی را نیز به سفارت روس، یعنی کشور اشغالگر دیگر خواهم فرستاد که آنها را نیز از این نیت مستحضر سازد. روز دیگر مأمورین من نتایج ملاقات خود را با دو سفیر گزارش دادند.

سفیرکبیر انگلیس که در آن زمان سِر ریدر بولارد بود، با این برنامه موافقت نکرده و مدعی شده‌بود که انتخابات عمومی جدید در آن موقع ایجاد تشنج خواهدنمود.

ولی باید بگویم که سفیرکبیر روس هیچ گونه مخالفتی در این باره ابراز نداشته‌بود و رویه وی با مقایسه به روشی که روس‌ها بعداً پیش گرفتند، موجب مسرت بود.

پس از حصول اطلاع از نظریه دو سفیر، به مصدق تلفن کردم و جریان مذاکرات را به او گفتم. او در پاسخ من تنها سپاسگزاری کرد و دیگر صحبت ما وعلاقه وی به تجدید انتخابات پایان یافت و نظر من نیز برای انتصاب وی به نخست‌وزیری متوقف ماند.

تصویب طرح مصدق

چند ماه بعد قضیه دیگری پیش آمد که با عقیده ظاهری مصدق در مخالفت با بیگانگان تناقض عجیبی داشت. در آن زمان طبق مقررات مجلس شورای ملی، حضور دو ثلث عده نمایندگان برای مذاکرات و سه‌ربع عده نمایندگان برای اخذ رأی درباره قوانین واجب بود.

نمایندگان اقلیت مجلس که در حدود چهل نفر بودند، با استفاده از این مقررات مداوماً از حضور در جلسه خودداری می‌کردند و بدین وسیله جلسات را از اکثریت می‌انداختند و این گروه را مصدق رهبری می‌کرد. چون از این اعمال که بر خلاف اصول میهن‌پرستی بود به تنگ آمده‌بودم، مصدق و اعوان اقلیتش را احضار و علت اینکه کارهای دولت را دچار اخلال می‌کنند استفسار کردم. او در جواب سخنی گفت که مایه تعجب من گردید و آن این بود که گفت روس‌ها با نخست‌وزیر وقت موافق نیستند. پرسیدم چرا هدف وی در این موارد فقط جلب رضایت روس‌هاست و آیا اگر دولت کوچکی با نخست‌وزیر ما مخالفت می‌کرد او چنین رویه‌ای را پیش می‌گرفت؟ مصدق در برابر این پرسش جوابی نداشت.

در خلال این احوال، شرکت‌های نفت آمریکایی و انگلیس برای کسب امتیازات بیشتری از نفت جنوب اظهار علاقه می‌کردند و اتحاد جماهیر شوروی هم امتیازی در شمال ایران می‌خواست. این مسائل به وجهه ملی مصدق افزود، زیرا در سال ۱۳۲۳ مجلس طرحی را که وی تهیه کرده‌بود، تصویب نموده‌بود و به موجب آن دولت از دادن هر گونه امتیاز نفت بدون اطلاع و اجازه مجلس شورای ملی ممنوع گردید. این طرح بسیار به موقع ولی در عین حال، خود یکی از شواهد بارز روش منفی مصدق بود.

پس از خاتمه جنگ مصدق کوشش کرد گروهی افراطی که خود را ناسیونالیست قلمداد می‌کردند، به اسم جبهه ملی تشکیل دهد و به تدریج افراد گوناگون از متعصبین مذهبی و دانشجویان و کسبه بازار و سوسیالیست‌ها به دور او جمع شدند. در ظاهر این عده را یک عامل مشترک، یعنی نفرت از بیگانگان و نفوذ اجانب، به هم پیوست می‌داد. این دسته در اجرای برنامه‌های منفی ضد اجنبی با یکدیگر همکاری می‌کردند. چندی بعد که دیگر نمی‌شد احتیاج ملت ایران را به کارهای مثبت انکار کرد، این دسته محکوم به شکست و اضمحلال گردید.

تشکیل مجلس سنا

در سال ۱۳۲۷ چنانکه قبلاً ذکر کردم، نسبت به من سوءقصد شد. به مجردی که مردم کشور من از این حادثه مطلع شدند، یک دل و یک زبان به یاری و پشتیبانی من برخاستند و در دنبال آن حزب توده غیر قانونی اعلام گردید و من در اثر وفاداری ملت ایران توانستم وضع قانونی خود را استحکام بخشم.

در قانون اساسی ایران مصوب سال ۱۳۲۴ هجری قمری علاوه بر مجلس شورای ملی، تأسیس مجلس سنا نیز پیش‌بینی گردیده‌است ولی تا سال ۱۳۲۹ به علت مخالفت مجلس شورای ملی مجلس سنا تشکیل نیافته بود. در آن سال مجلس سنا تأسیس و اولین جلسه رسمی آن تشکیل گردید. تقریباً در همان موقع بود که بر حسب تصویب و تجویز مجلس اختیار انحلال مجلسین و صدور فرمان انتخابات جدید مانند سایر رؤسای کشورهای مشروطه سلطنتی به من تفویض گردید. در اواخر سال ۱۳۲۸ به منظور تقاضای افزایش کمک اقتصادی و نظامی به ایران، رهسپار آمریکا شدم. در آن کشور استقبال بسیار گرم و دوستانه از من به عمل آمد، ولی بدون حصول نتیجه بازگشتم، زیرا با آنکه پرزیدنت ترومن در سال ۱۳۲۶ به منظور جلوگیری از نفوذ کمونیزم اصولی را اعلام داشته و کمکی که آمریکا در اجرای آن اصل به کشورهای ترکیه و یونان کرده‌بود این دو کشور را به حفظ و صیانت استقلال خود موفق گردانیده‌بود ولی هنوز از طرف دولت آمریکا سیاست روشن و صریحی در مورد خاورمیانه اتخاذ نشده‌بود. عدم موفقیت در این مأموریت بدون شک تا حدی تقصیر خود ما بود، زیرا آمریکایی‌ها متوجه شده‌بودند که ما با جدیت و اهتمام لازم به اداره امور داخلی خود نپرداخته‌ایم. شکست و اضمحلال چین ملی که در اوایل همان سال پیش آمد، موجب نگرانی شدید آمریکا شده و آن شرکت را مصمم ساخته‌بود که تنها به کشورهایی کمک کند که در تصفیه و تنظیم امور داخلی ابراز علاقه کنند. به همین جهت پس از بازگشت به وطن با نهایت جدیت به اصلاحات داخلی پرداختم. در قدم اول عده‌ای از مأمورین ناصالح و فاسد را که سال‌ها در دستگاه‌های دولتی کار می‌کردند، از خدمت منفصل نمودم و برنامه تقسیم املاک سلطنتی که مدتها مورد مطالعه قرار گرفته‌بود، به مورد اجرا گذاشتم.

نخست‌وزیری رزم‌آرا

مقارن همین ایام کشور ایالات متحده آمریکا برنامه مربوط به اصل چهار ترومن را در کشورهای مختلف جهان به مورد اجرا گذاشت. در خردادماه ۱۳۲۹ من سپهبد رزم‌آرا را به نخست‌وزیری منصوب نمودم و او با آمریکایی‌ها قراردادی منعقد نمود که به موجب آن دولت آمریکا رساندن کمک مختصری را به ایران آغاز نمود. در ضمن این وقایع کمیسیونی برای مبارزه با فساد و نادرستی تشکیل دادم ولی در اثر عدم توافق بین اعضا، پیشرفتی حاصل نکرد. در سال ۱۳۲۷ برای پیشرفت و توسعه امور اقتصادی کشور، برنامه هفت ساله اول را با مشورت متخصصین آمریکایی و تصویب مجلس شورای ملی ایران، به مورد اجرا گذاشتم. عزم من آن بود که به آمریکا و دنیا ثابت کنم که کشور ایران هرگونه کمکی را دریافت کند به مصارف سودمند و نافع خواهد رساند. با این وصف به تقاضای ما برای کمک‌های بزرگ موافقت نشد و به جای آنکه سهمیه کافی به ایران اختصاص داده‌شود، دولت آمریکا مبلغ مختصری از اعتبارات اصل چهار را به ایران داد و بانک صادرات و واردات واشنگتن نیز با پرداخت وامی به مبلغ ۲۵ میلیون دلار موافقت نمود و این مبلغ با آنچه ما برای احیای اقتصاد کشور که در نتیجه اشغال نظامی دوره جنگ دچار اختلال شده لازم داشتیم، رقم بسیار ناچیزی بود. در اثر قطع امیدواری از مساعدت آمریکا، بسیاری از مردم کشور معتقد شدند که ایالات متحده آنها را در تنگنا رها کرده‌است و به همین جهت کم‌کم افکار ضد آمریکایی به وجود آمد و موجب توسعه جبهه ملی گردید. کمبود پول، فعالیت سازمان برنامه هفت ساله را کاهش داد و مشاورین آمریکایی توسعه امور اقتصادی متدرجاً ایران را به مقصد وطن خود ترک گفتند. در این ایام مذاکراتی نیز برای ازدیاد سهم ایران از شرکت نفت جنوب که تعلق به انگلیس‌ها داشت، بین نمایندگان ما و نمایندگان شرکت نفت ایران و انگلیس بدون حصول نتیجه در جریان بود. ناچار برای تهیه وجوهی که در اثر کمک غیر کافی آمریکا لازم داشتیم، یک قرارداد بازرگانی به مبلغ ۲۰ میلیون دلار در سال ۱۳۲۹ با روس‌ها امضاء کردیم و این اقدامات به نفع مصدق و پیشرفت منظورهای او تمام شد، که شرح آن می‌آید.

چگونه نفت ملی شد، رزم آرا به قتل رسید و مصدق زمام امور را به دست گرفت

قتل رزم‌آرا

در سال‌های قبل از ملی‌شدن صنعت نفت، شرکت نفت ایران و انگلیس افکار عمومی ایران را ناشنیده گرفته و نسبت به آن بی‌اعتنایی شگفت‌آوری ابراز می‌داشت، ولی جریان وقایع ثابت کرد که این رویه کاملاً برخلاف منافع شرکت مزبور بود. چنانکه اقدامات و عملیات مصدق نیز در دوره نخست‌وزیری وی به ضرر خود و کشورش تمام شد.

شرکت نفت در آن موقع خوب می‌دانست که حق‌السهمی را که شرکت‌های بزرگ غربی برای تحصیل امتیاز نفت از کشور عربستان سعودی و بعضی کشورهای آمریکای مرکزی و جنوبی پذیرفته بودند، از میزانی که در قرارداد ما با شرکت نفت معین شده، بسیار مساعدتر بود. به علاوه از عدم رضایت ما نسبت به مالیات‌های گزاف و بیش از حد تناسبی که شرکت به دولت انگلستان از عواید نفت می‌داد و مبلغ آن از حق‌الامتیازی که به ایران داده می‌شد نیز خیلی زیادتر بود، آگاهی کامل داشت و همچنین به خوبی می‌دانست که ما از عمل شرکت که قسمت عمده درآمدی را که از ایران به دست می‌آورد در سایر نقاط صرف هزینه توسعه استخراج نفت می‌کرد، بسیار ناراضی هستیم. با وصف این مسائل شرکت نفت به اعتراضات ما توجه نکرده و سرمایه عظیم خود را که در ایران داشت به خطر انداخته بود. دولت انگلیس هم که می‌توانست شرکت را وادار به اتخاذ رویه معتدل‌تر و عاقلانه‌تری نماید، در این راه قدمی برنداشت و نتیجه آن این بود که شرکت نفت و دولت انگلیس احساسات ملی ایران را شعله‌ور ساختند و باعث تقویت جبهه ملی و نفوذ عوام‌فریبانه مصدق بر مردم گردیدند و شروع به ایجاد هیجان برای ملی‌شدن صنعت نفت کردند. رزم‌آرا نخست‌وزیر وقت، با این وضع موافق نبود و امید داشت که بتواند قضیه را در محیط دوستانه با شرکت نفت حل کند، ولی مصدق و یارانش بر علیه نخست‌وزیر و بیگانگان تظاهرات شدید کردند.

بالاخره روز ۱۶ اسفند ماه ۱۳۲۹ یکی از اعضای دسته متعصب فداییان اسلام که از مصدق پشتیبانی می‌کرد، نخست‌وزیر را که برای شرکت در مجلس ترحیم یکی از روحانیون وارد صحن مسجد شاه می‌شد، ناجوانمردانه به قتل رسانید و چند روز بعد مجلس شورای ملی قانون ملی‌شدن صنعت نفت را که من کاملاً با آن موافق بودم، تصویب نمود.

من به جای سپهبد رزم‌آرا، حسین علاء را که از سیاستمداران مورد احترام و دارای سابقه طولانی بود، به نخست‌وزیری برگزیدم.

حسین علاء طرفدار راه حل مسالمت‌آمیزی بود که بتوان در عین ملی‌شدن صنعت نفت تأسیسات و استخراج و بهره‌برداری با کمک متخصصین خارجی اداره شود و کار ادامه یابد، ولی افراطیون با چنین قراری موافق نبودند و عده‌ای آشوبگر به مناطق نفتی جنوب اعزام شدند که در میان کارگران تشنج و هیجان ایجاد کنند و حزب توده نیز در عین غیر قانونی بودن باز تشکیل شده‌بود، با این آشوبگران دستیاری کرد. در نتیجه چند نفر از مردم و سه نفر از اتباع انگلیس به قتل رسیدند و شرکت نفت عملیات خود را قطع کرد و پرداخت کلیه وجوهی که از این ممر به دولت ایران می‌رسید، متوقف گردید. مصدق به مردم وعده داده‌بود که دوره فراوانی و رفاه فرامی‌رسد و هزینه آن از درآمد نفت که قانوناً حق ایران است تأمین خواهدشد و هر روز سیصدهزار لیره از شرکت به عنوان درآمد خواهدگرفت.

با این وعده‌ها کسی نبود که دیگر با او مخالف باشد، زیرا قول می‌داد که ثروت سرانه هر فرد ایرانی را تأمین کند و با هر خارجی مبارزه نموده و حقوق ایران را حفظ نماید. بنابراین تعجبی نداشت که طبقات مختلف از دانشجو و بازرگان و کاسب و کارگر دور او را بگیرند و تحت رهبری وی درآیند.

چگونه نفت ملی شد، رزم‌آرا به قتل رسید و مصدق زمام امور را به دست گرفت

نخست‌وزیری مصدق

مصدق با چنین وعده‌ها، وجهه خاصی پیدا کرد و علاء که بیش از دو ماه از زمامداری وی نگذشته بود از کار کناره گرفت. من مصدق را به نخست‌وزیری منصوب نمودم و در آن هنگام کسی نبود که بتواند در برابر وی ایستاده و با او برای احراز این مقام رقابت نماید. اکنون دیگر فرصت بزرگ برای مصدق فرا رسیده بود، زیرا بیش از حد تصور خودش در نیل به آرزوها و رویاهای امیدبخش خود و دستیارانش کامیاب گشته و مدتی در حدود دو سال در جلو خویش داشت و می‌توانست از این فرصت به حد کفایت استفاده کند و از حمایت و پشتیبانی من با آنکه یک چنین حمایتی برای من ملال‌انگیز بود، برخوردار باشد.

اینک باید دید مصدق چه کرد و چه مصیبت بزرگی برای مردم این کشور ایجاد نمود؟

در آن هنگام دولت انگلیس اعلام داشت که نیروی چترباز خود را به قبرس روانه خواهدنمود و شهرت یافت که این نیرو برای اعزام به ایران آماده می‌شود. رزم‌ناو انگلیسی به نام موریتوس روبه‌روی آبادان لنگر انداخته و شایع بود که قسمت دیگری از نیروی دریایی انگلیس به سوی آب‌های ایران به حرکت درآمده‌است.

سفیر کبیر انگلیس را احضار کردم و به او خاطرنشان ساختم که اگر دولت انگلستان قصد تجاوز به حق حاکمیت ایران را داشته باشد، من شخصاً در رأس نیروی ایران قرار گرفته و در برابر هر تجاوزی ایستادگی خواهم نمود. شایعات مزبور به علت این اظهار صریح من یا به علل دیگر صورت عمل پیدا نکرد.

اشتباهات مصدق

مصدق نیز می‌توانست برای به دست آوردن راه حل مثبت در مسئله اختلاف نفت چنین رویه محکم و صریحی را پیش گیرد ولی ابتکار عمل را به شرکت نفت گذاشته، تمام وقت خود را صرف مبارزه ناشیانه با شرکت سابق نمود و نسبت به تأثیری که اقدامات او به حال کشور داشت، بی اعتنا ماند و تا روزی که از مقام نخست‌وزیری معزول گردید، یک قدم به حل مسئله نزدیکتر از روز نخست نشده‌بود.

شورای امنیت سازمان ملل متحد و بانک بین‌المللی و دادگاه بین‌المللی و پرزیدنت ترومن و بعد از او پرزیدنت آیزنهاور و چندین مؤسسه جهانی و مأمورین وابسته به آنها سعی کردند که در رفع اختلافات موجود راه حلی پیدا کنند، ولی نتیجه‌ای نبخشید، زیرا مصدق که هم کاملاً در دست مشاورین خود و هم مقهور افکار لجوجانه خویش واقع شده و رویه منفی پیش گرفته‌بود، امکان هرگونه توافق را از بین برده و به جای آنکه وقت خود را به اصلاحات و عمران کشور صرف کند، به پرخاش‌جویی می‌گذراند و چنانکه گفته خواهدشد، خواهیم دید که برای ادامه زمامداری خود حاضر به چه اقدامات و اعمالی گردید. مصدق در سیاست خود نسبت به دولت انگلیس و شرکت سابق نفت، مرتکب دو اشتباه عظیم گردید:

یکی اینکه اعتقاد راسخ داشت که دنیا بدون نفت ایران قادر به ادامه حیات اقتصادی و صنعتی خود نیست و به همین مناسبت استدلال می‌کرد که به زودی شرکت سابق و سایر حامیان آن در مقابل وی به زانو درآمده و تسلیم خواهندشد، ولی وقتی تولید نفت در ایران متوقف شد سایر کشورهای نفت‌خیز به منظور جبران این کسر میزان تولید خود را بالاتر بردند. زیرا چون در جهان امروز کشورهای نفت‌خیز متعددی وجود دارد، دیگر برای یک کشور امکان انحصار تولید نفت نخواهدبود و در حقیقت دشواری تولید نفت درست عکس چیزی است که مصدق و دستیاران او تصور می‌کردند، زیرا پس از سقوط مصدق که مجدداً نفت ایران جریان یافت، بازارهای جهان دچار زیادی عرضه نفت بود و به همین جهت چندین کشور مجبور شدند مقدار تولید خود را برای ایجاد تعادل بین عرضه و تقاضا تقلیل دهند. علت آنکه مصدق و یارانش چنان غیر مطلعانه رفتار کردند، به نظر من این است که تصور می‌کردند که تولید نفت فقط در انحصار ایران است.

اشتباه دیگر مصدق آن بود که تصور می‌کرد نفت ایران را می‌تواند بدون کمک و استعانت خارجیان به بازار جهان عرضه نماید. در آن زمان ایران حتی دارای یک کشتی نفتکش نبود و سازمان فروش بین‌المللی نفت نیز نداشت. در فصل دیگر شرح رویه عملی که من و دولت برای تهیه کاروان کشتی نفتکش و ایجاد وسایل فروش نفت در خارج ایران اتخاذ کرده‌ایم، داده خواهدشد. مصدق که از یک طرف با کلیه شرکت‌ها و مؤسسات بزرگ قطع رابطه نموده‌بود و از طرف دیگر وسایل مؤثری برای حمل و نقل و فروش نفت که ما را از سازمان‌های خارجی بی‌نیاز کند فراهم نیاورده‌بود، خود را دچار وضع غیر قابل تحملی قرار داده‌بود.

ماموریت استوکس

هنگامی که صنعت نفت در ایران ملی اعلام شد و مصدق به نخست‌وزیری منصوب گردید، دولت انگلیس و شرکت نفت مآل کار را فوراً اندیشیده و سیاست قبلی خود را تغییر دادند و اصل ملی‌شدن را رسماً پذیرفتند و دیری نگذشت که هیأت استوکس را به تهران اعزام داشتند. در آن موقع دولت انگلیس موافقت نمود که کلیه درآمد بالمناصفه (پنجاه – پنجاه) بین دو کشور تقسیم شود. اگر در آن هنگام مصدق به مذاکره حسابی و معقول موافقت کرده‌بود، هموطنان من از محرومیت‌های اقتصادی و مخاطرات ناشی از آن در امان می‌ماندند. من هنوز تصور می‌کنم که شخص مصدق با وجود تمام لجاج و استبداد رأی خطرناکی که داشت، تا حدی مایل بود که بین طرفین توافق نظر حاصل شود ولی نسبت به مشاورین او سخت مشکوکم و گمان می‌کنم که عده‌ای از آنها با اشتیاق تمام امیدوار بودند که کوچکترین راه حلی پیدا نشود تا کشور با شکست اقتصادی مواجه گردد و در نتیجه تحت استیلای خارجی قرارگیرد. این نوع ناسیونالیسم منحرف را در فصل بعد تشریح خواهم نمود. هنگامی که مصدق پیشنهادهای هیأت استوکس را رد کرد، شرکت سابق نفت و دولت انگلیس هر یک به طور جداگانه به دادگاه بین‌المللی لاهه شکایت کردند و هر دو در عرض حال خود به قرارداد ۱۳۱۲ که دولت پدرم با شرکت سابق منعقد نموده بود و تا موقع ملی‌شدن نفت بر طبق آن عمل می‌شد، استناد جستند. بر طبق قرارداد مزبور در صورت بروز اختلاف بین ایران و شرکت نفت، بایستی قضیه به حکمیت رجوع شود و به همین دلیل از دیوان داوری لاهه تقاضا شده‌بود که به اتکای ماده مربوط به حکمیت، یک نفر داور تعیین نمایند. ولی مصدق دادگاه بین‌المللی را در این مورد واجد صلاحیت ندانست و در نتیجه دولت انگلیس قضیه را به شورای امنیت سازمان ملل متحد احاله داد. شورای مزبور پس از مذاکرات زیادی در مهرماه ۱۳۳۰ مقرر داشت که قضیه مسکوت مورد شور قرار نگیرد تا دادگاه بین‌المللی درباره صلاحیت یا عدم صلاحیت خود در دعوای مزبور اظهار رأی نماید.

اختیارات فوق‌العاده

در اواخر سال ۱۳۳۰، بانک بین‌المللی عمران و توسعه به عنوان میانجی دوستانه برای حل اختلافات موجود دامن همت به کمر زد. در وهله اول احتمال می‌رفت که در مذاکرات توفیقی حاصل شود و خود مصدق هم با شرایطی که بانک پیشنهاد می‌کرد موافق بود، ولی مشاورین وی به دلایلی که خود از آن آگاه بودند او را از قبول آنها منصرف کردند و مذاکرات به کلی قطع گردید. در همین موقع دولت مصدق دستور داد تمام کنسولگری‌های انگلیس در ایران بسته شود. پس از افتتاح دوره هفدهم مجلس شورای ملی، مصدق که هنوز مورد محبوبیت بود، مجدداً نامزد نخست‌وزیری گردید. وی در ابتدای تابستان ۱۳۳۱ اعلام نمود که تا اختیارات فوق‌العاده نگیرد، قادر به انجام وظیفه نخواهدبود. چون از مخالفت مجلس و مردم نسبت به سیاست خود بیمناک بود، درخواست کرد که به وی اختیار داده‌شود که تا مدت شش ماه بدون مراجعه به مجلس شورای ملی کار کند و همچنین درخواست نمود که وزارت جنگ نیز به وی واگذار شود و امیدوار بود که بدین وسیله قدرتی را که قانون به عنوان فرمانده کل نیروهای ایران به من داده‌است، خنثی کند.

واقعه ۳۰ تیر

از پذیرفتن تقاضاهای وی امتناع کردم، زیرا قطع داشتم که اثر این اختیارات آن است که کمونیست‌ها بیشتر در امور رخنه یابند و چنانکه خوانندگان خواهنددید وقایع آینده ثابت کرد که نظر من صحیح بوده‌است. مصدق روز ۲۵ تیر از نخست‌وزیری استعفا کرد و من برخلاف نظر باطنی خود، احمد قوام را که در گذشته شاغل مقام نخست‌وزیری بود، به جای وی به نخست‌وزیری برگزیدم. زیرا به زعم عده‌ای قادر بود در برابر دست‌چپی‌ها سخت مقاومت نماید.

با روی کار آمدن قوام‌السلطنه، حزب توده بلافاصله به طرفداران مصدق پیوستند و دست به تظاهر و آشوب زدند و نظم و قانون مختل گشت و دولت قوام در برابر عناصر اخلالگر و افراطی ناتوان ماند. ضمناً نطقی که قوام در رادیو کرد و در آن مخالفت خود را با احساسات شدید عامه در مسئله ملی‌شدن نفت اظهار نمود، اوضاع را وخیم‌تر ساخت. قوام به علت کبر سن بسیار ناتوان و بیمار شده و غالباً در جریان مذاکرات مهم سیاسی به خواب می‌رفت و هر چند حقیقتاً در حل مسائل به اعمال قدرت معتقد بود، ولی من وجداناً نمی‌توانستم اجازه اتخاذ چنین رویه‌ای را به شخص ناتوانی مانند او بدهم. ناچار پس از چهار روز نخست‌وزیری به صلاحدید من از نخست‌وزیری استعفا داد و این نکته واضح گردید که در آن روز کسی قادر به مقاومت در مقابل مصدق نیست.

رای دادگاه لاهه

روز ۳۰ تیر به منظور جلوگیری از جنگ داخلی اجباراً شرایط مصدق را پذیرفته و وی را مجدداً به نخست‌وزیری منصوب نمودم. در همین موقع دادگاه بین‌المللی لاهه در قضیه شکایت انگلیس از ایران رأی به عدم صلاحیت خود داد. قاضی انگلیسی دادگاه، به نفع ایران رأی داد ولی نماینده روسیه از رأی دادن امتناع ورزید و در هیچ یک از جلسات دادگاه حضور نیافت.

رأی صادره از دادگاه بین‌المللی لاهه موجب مسرت و رضایت ایرانیان گردید ولی رأی مزبور به نفسه هیچ گونه مشکلی را حل نکرد و فقط مصدق آن را به عنوان یکی دیگر از پیروزی‌های منفی خود به حساب آورد و مردم از شادمانی به هیجان آمدند و مصدق راه خود را برای وصول به یک پیروزی منفی بزرگ دنبال نمود.

دولت آمریکا از در هم ریختگی اوضاع سیاسی و اقتصادی ایران بسیار بیمناک و نگران گردیده و به همین جهت روز ۸ شهریور پرزیدنت ترومن، رئیس جمهور آمریکا و چرچیل، نخست‌وزیر انگلستان یادداشت مشترکی که شامل راه حل جدید برای رفع اختلافات نفت بود برای مصدق ارسال داشتند، ولی مصدق پیشنهادهای آنها را نپذیرفت و روز ۳۰ مهر با دولت انگلیس قطع رابطه سیاسی نمود.

در تمام این مدت تأسیسات معظم نفت آبادان که هنوز از بزرگترین پالایشگاه‌های جهان است، کاملاً عاطل و بلااستفاده مانده و هیچ گونه درآمدی برای ایران نداشت.

مصدق کوشش کرد که به شرکت‌های کوچک خارجی که حاضر بودند خود را به خطر دعاوی شرکت نفت سابق و تصرف مالی که از نظر شرکت غصبی بود بیاندازند، نفت بفروشد ولی جمع کلی این فروش‌ها از عایدی یک روز ما در دوران فعالیت گذشته پالایشگاه کمتر بود.

علل شکست مصدق و سقوط حکومت او چه بود

تمدید اختیارات

در این جریان پرزیدنت آیزنهاور به ریاست جمهوری آمریکا انتخاب شد و به اتفاق مستر چرچیل پیشنهادهای مشترک دیگری به منظور حل اختلافات و به کار انداختن مجدد صنعت نفت و تأمین درآمد ایران به دولت تسلیم داشت، ولی مصدق این پیشنهادها را نیز مانند پیشنهادهای گذشته رد کرد. متعاقب این وقایع پیروزی‌های منفی دیگری برای مصدق پیش آمد. دو هفته پس از آنکه من مجلس سنا را افتتاح کردم، مصدق مجلس شورای ملی را به انحلال آن وادار ساخت، ولی مجلس شورای ملی را که کاملاً دست‌نشانده و پشتیبان اعمال خود ساخته‌بود، منحل ننمود.

در دی ماه ۱۳۳۱ مجلس شورای ملی با رضایت من و اکثریت آرا اختیارات مصدق را تمدید نمود. علت رضایت من آن بود که می‌خواستم هر گونه مجال برای اجرای سیاست مثبتی در امر نفت به وی داده شده‌باشد، ولی متأسفانه مصدق اختیارات مزبور را بیش از پیش برای پیشرفت مقاصد شخصی خود مساعد یافته و به اختناق مطبوعات و توقیف مدیران جراید پرداخت و چون بعضی از نمایندگان مجلس شهامت به خرج داده و با وی مخالفت کرده‌بودند، به تضعیف قدرت مجلس اقدام نمود و دستور داد طرفداران او جلسات را با عدم حضور خود از رسمیت بیاندازند و به وسیله افراد اوباش طرفدار خود، به ارعاب و تخویف نمایندگان مخالف مبادرت نموده و آنها را در منازل خود و یا در معابر عمومی مورد تهدید قرار داد.

رفراندوم

شخصی که پیوسته از خطر تنزل ارزش پول مردم را بر حذر می‌نمود، خود به چنین امری مبادرت کرد و معادل میلیاردها ریال اسکناس بدون افزایش پشتوانه طلا و یا ارز خارجی انتشار داد و فرماندهان نیروهای انتظامی و واحدهای ارتشی را از یاران وفادار خود انتخاب نمود و به کمونیست‌های حزب توده اجازه داد و به عقیده عده کثیری آنها را تشویق نمود که در ارتش نفوذ کنند. وی حکومت نظامی را تمدید کرد و مجلس شورای ملی را واداشت که یک کمیسیون هفت نفری از اعوان و انصار وی تشکیل دهد تا در طرز محدود ساختن اختیارات من به عنوان فرماندهی کل نیروهای کشور مشورت و اظهار نظر نمایند. کمیسیون مزبور گزارش مفصلی در این باره تهیه نمود و مصدق تقاضا کرد که آن گزارش در مجلس شورا طرح شود، ولی مجلس شورای ملی به این طرح و تقاضای مصدق اعتنایی ننمود و طرفداران سابق او حتی کاشانی، در مجلس با رویه وی به هیچ وجه روی موافق نشان ندادند.

مصدق دیوان عالی کشور را منحل و انتخابات مجلس شورای ملی را متوقف ساخت و چون بعضی از نمایندگان با شهامت به مخالفت وی برخاسته بودند، اعلام کرد که باید به آرای عمومی مراجعه و به وسیله رفراندوم مسئله انحلال مجلس شورای ملی حل گردد.

نمایندگان به یاد داشتند که مصدق هنگام گشایش همین دوره مجلس شورای ملی در طی سخنرانی کوتاه خود گفته‌بود که هشتاد درصد از نمایندگان، منتخبینِ حقیقیِ ملت هستند. در این رفراندوم مصدق که خود را همیشه قهرمان و مدافع انتخابات آزاد قلمداد می‌کرد کار را طوری ترتیب داده‌بود که کسانی که با انحلال مجلس موافق بودند رأی خود را در یک صندوق که از حیث رنگ بسیار مشخص بود، بریزند و مخالفین رأی خود را در صندوق دیگر بیاندازند و همه می‌دانستند که با این ترتیب اگر کسی جرأت کرده می‌خواست رأی مخالف بدهد، بدون تردید مورد ضرب و شتم و اهانت اراذل و اوباش طرفدار مصدق و توده‌ای‌ها که به آنها ملحق شده و تمیز بین این دو دسته دیگر غیر ممکن شده‌بود، قرار می‌گرفت. نتیجه انجام رفراندوم همان بود که مصدق می‌خواست، چنانکه هیتلر هم پیش از وی همین عمل را انجام داده‌بود و ۹۹٪ (نودونه درصد) مجموع آرای موافق انحلال مجلس شورای ملی بود و در یکی از شهرهایی که جمعیت آن ۳۰۰۰ نفر است، ۱۸۰۰۰ رأی موافق به انحلال مجلس رأی داده‌بودند. ظاهراً در آن شهر و بسیاری از شهرهای دیگر اموات نیز از گور بیرون آمده و رأی خود را در صندوق ریخته‌بودند! اما از یک نظر باید گفت که اموات هم در این انتخابات و سایر انتخابات ساختگی مصدق شرکت کرده‌بودند، زیرا صدها نفر از کسانی که خواسته‌بودند رأی واقعی بدهند، جان خود را از کف داده و به قتل رسیده بودند.

بررسی همه رویدادها وعواملی که به قیام ۲۸ امرداد ماه انجامید

تغییر روحیه مردم

در تابستان سال ۱۳۳۲ تغییرات محسوسی در روحیه ملت ایران نسبت به اعمال مصدق آشکار گردید و بسیاری از یاران و پیروان او از اطرافش پراکنده شدند، زیرا متوجه شدند که سیاست ضد خارجی وی جنبه انتخاب یافته و منظور اصلی او آن است که انگلیس‌ها را بیرون کند و کمونیست‌ها را به ایران بکشاند. جریان وقایع مردم را آگاه ساخت که کشورشان با سرعت تمام به سوی اضمحلال سیاسی و اقتصادی می‌رود. عمل مصدق در انحلال مجلس شورا نیز نتوانست افکار عمومی را که مخالف وی بود، خفه کند. روزنامه‌نگاران از تهدیدات اوباش طرفدار مصدق و عمال حزب توده نهراسیده، سیاست وی را برای مردم تشریح و توجیه می‌کردند.

بسیاری از روحانیون و دانشجویان و بازرگانان که قبلاً در زمره حامیان مصدق بودند از او رو برگردانده و عَلَم مخالفت برداشتند، ولی به اتمام این احوال واضح بود که برای برانداختن قطعی وی جز اعمال قدرت راه دیگری نیست.

سیاست آمریکا در طول دوره زمامداری مصدق حاکی از آن بود که نگرانی آن دولت از اوضاع ایران روزافزون، و در اتخاذ طریق مؤثری برای ایجاد ثبات سیاسی و توسعه اقتصادی ایران دچار تردید است. در سال مالی ۱۳۲۹ – ۱۳۲۸ دولت آمریکا فقط مبلغ ۵۰۰۰۰۰ دلار [پانصد هزار دلار] طبق برنامه فنی اصل چهار به ایران کمک کرد و در سال مالی ۱۳۳۰ – ۱۳۲۹ میزان این کمک به ۱۶۰۰۰۰۰ دلار [یک میلیون و ششصد هزار دلار ] افزایش یافت، ولی پس از روی کار آمدن مصدق این کمک مالی به ۲۳۴۰۰۰۰۰ دلار [بیست و سه میلیون و چهار صد هزار دلار] بالغ گردید که قسمت عمده آن برای رفع کمبود ارز کشور که در اثر قضیه نفت به وجود آمده‌بود، اختصاص داده شده‌بود.

در خرداد ۱۳۳۲ آیزنهاور به مصدق اخطار کرد که تا اختلافات حاصله در قضیه نفت حل نشود، ایالات متحده میزان کمک مالی خود را افزایش نخواهد داد، ولی در عین حال موافقت کرده بود که کمک مالی به میزان سال قبل ادامه یابد.

در ضمن اصرار کرده‌بود که کشور ایران باید از رویه عدم استفاده از منابع بزرگ خود عدول نماید و در سال مالی ۱۳۳۲ – ۱۳۳۱ کمک آمریکا مختصری تقلیل یافته و به میزان ۲۲۱۰۰۰۰۰ [بیست و دو میلیون و یک صد هزار دلار] تعیین گردید. این موضوع نشان می‌داد که آمریکایی‌ها با وجود آنکه چندان رغبتی به تأمین خساراتی که اشتباهات مصدق به ایران وارد نموده‌بود نداشتند، معهذا بیم آن داشتند که قطع کامل کمک مزبور، ایران را در آغوش کمونیزم بیاندازد.

رویه مصدق نسبت به برنامه کمک آمریکا بسیار مضحک بود، زیرا وی در سال ۱۳۳۰ حاضر نشد قرارداد مربوط به کمک آمریکا را طبق رویه‌ای که در سایر کشورها معمول بود با سفیرکبیر آمریکا امضاء کند، ولی در عوض طی یادداشتی از رئیس اداره کمک‌های فنی آمریکا در ایران، تقاضای ادامه کمک‌های فنی سالیانه را نمود و وی نیز کتباً موافقت کرد و کمک‌های مالی سنواتی به شرحی که در بالا گفتیم، ادامه یافت.

در سال ۱۳۳۲ وقتی عده کثیری از یاران وی از اطرافش پراکنده می‌شدند، پی‌درپی لاف می‌زد که آمریکا طرفدار رژیم اوست. ضمناً به آمریکایی‌ها اخطار می‌کرد که اگر به او بیش از پیش کمک نکنند، احتمال دارد که ایران به دامن کمونیزم بیفتد، ولی در ضمن نسبت به عملیات حزب توده، سیاست مسامحه پیش گرفته و اجازه می‌داد که روزبه‌روز بر قدرت خویش بیفزایند. به نظر من آمریکایی‌ها از این رویه ضد و نقیض کاملاً آگاه بودند، ولی طبعاً احساس می‌کردند که خود ملت ایران باید مسائل سیاسی کشور خویش را حل کند. چنانکه ما نیز همین رویه را عاقبت پیش گرفتیم.

مصدق در اواخر حکومت خود نیروی زرهی و سایر افرادی را که مأمور حراست منزل وی بودند تقویت کرد، ولی در عوض تانک‌های مأمور حراست کاخ ییلاقی سعدآباد را که محل اقامت من و ملکه ثریا بود، تقلیل داد و در حقیقت دوازده تانک متوسط ساخت آمریکا به محافظت منزل او اختصاص یافته‌بود، در صورتی که کاخ وسیع سعدآباد تنها به وسیله چهار تانک حراست می‌شد و واضح بود که تاب حملات ناگهانی توده‌ای‌ها را در صورت بروز، نخواهدآورد.

در اثر این عمل من و همسرم به کاخ خود در رامسر رفتیم و مدتی در عمارتی که پدرم در کنار دریا ساخته‌بود و چند گاهی هم در عمارت کوچک ییلاقی کلاردشت اقامت نمودیم.

فرمان عزل مصدق و نخست‌وزیری زاهدی چگونه به آنان ابلاغ شد

انفصال مصدق

در ۲۲ مردادماه سال ۱۳۳۲ احکام انفصال مصدق از مقام نخست‌وزیری و انتصاب سرلشگر زاهدی را به جای وی، امضاء کردم و مأموریت خیلی دقیق ابلاغ احکام را به سرهنگ نعمت‌الله نصیری، فرمانده گارد شاهنشاهی، محول نمودم.

شرح اتفاقاتی که برای سرهنگ نصیری در انجام این مأموریت پیش آمده‌بود، حکایت سه تفنگدارِ الکساندر دوما را به یاد من می‌آورد، با این تفاوت که داستان دوما افسانه‌ای بیش نیست ولی ماجرای سرهنگ نصیری یکی از وقایع حقیقی تاریخ معاصر ماست.

پس از آنکه سرهنگ نصیری از رامسر به کاخ سعدآباد رسید، ابتدا عازم ابلاغ فرمان من به سرلشگر زاهدی گردید. باید این نکته را یادآورشوم که زاهدی از طرفداران نزدیک مصدق و زمانی وزیر داخله دولت او بود و در اوایل دوران زمامداری رزم‌آرا، سمت ریاست کل شهربانی را داشته و در انتخاب مجدد مصدق به نمایندگی مجلس، کوشش‌ها کرده‌بود. زاهدی در آن موقع در نزدیکی‌های تهران بود ولی جز چند تن از دوستان نزدیکش کسی از محل اقامت وی که هر روز آن را عوض می‌کرد، اطلاعی نداشت، زیرا او بی‌پروا از عملیات بد رویه مصدق انتقاد کرده و یک بار دستگیر شده و پس از آزادی چون تأمین جانی نداشت، در مجلس متحصن گردیده و پس از ترک تحصن ناگزیر بود در خفا به سر برد.

سرهنگ نصیری با کمک و راهنمایی واسطه‌های مختلف، به سرلشگر زاهدی دسترسی یافته و فرمان مرا به وی ابلاغ نمود و وی نیز فوراً آمادگی خود را به قبول این مأموریت اعلام داشت.

ماموریت نصیری

اکنون موقع آن بود که فرمان عزل به مصدق ابلاغ شود. ابتدا به دستور زاهدی، سرهنگ نصیری سه تن از مشاورین نزدیک مصدق را توقیف کرد که از آنها راجع به روشی که ممکن بود مصدق پیش بگیرد، اطلاعاتی به دست آید.

زاهدی به سرهنگ نصیری دستور داده‌بود که حتی‌الامکان فرمان را بدون واسطه به شخص مصدق ابلاغ کند و رسید دریافت دارد تا نتواند بعداً وصول آن را منکر شود. ضمناً خود من نیز قبلاً به نصیری تأکید کرده‌بودم مراقب باشد که هیچ گونه آسیبی به مصدق وارد نیاید.

درحدود ساعت یازده شب ۲۵ مرداد، سرهنگ نصیری به اتفاق دو تن از افسران خود از کاخ سعدآباد به سوی منزل مصدق حرکت کردند. آن روز روزنامه‌های طرفدار کمونیزم در سرمقاله‌هایی با عناوین درشت نوشته‌بودند که ممکن است سرهنگ نصیری دست به کودتا بزند و به همین ملاحظه این سه افسر کمال احتیاط را مرعی می‌داشتند.

پرآشوب‌ترین روزها، چهار روز بحرانی ۲۵ تا ۲۸ امرداد ماه

ابلاغ فرمان

در نزدیکی منزل مصدق متوجه شدند که اطراف خانه را سربازان و تانک‌های سنگین گرفته‌اند و به آنها دستور داده شده‌است که به هیچ کس، مخصوصاً افراد گارد شاهنشاهی، اجازه ورود ندهند. سرهنگ نصیری و دو نفر افسر دیگر به این دستور وقعی ننهادند و با خونسردی تمام از مقابل دهانه توپ‌های تانک گذشته و خود را به جلو در ورودی خانه مصدق رسانیدند. سرهنگ نصیری درست پیش‌بینی کرده‌بود، که چون سربازان و افراد مأمور تانک وی را می‌شناختند و رعایت احترام می‌کردند، به طرف او اقدام به تیراندازی نخواهندکرد. سرهنگ نصیری به وسیله یکی از افسران مأمور خانه مصدق تقاضای ملاقات مصدق را کرد، ولی این تقاضا قبول نشد. ناچار از یکی از افسران مصدق که تا حدی مورد اعتمادش بود قول گرفت که فرمان را به مصدق ابلاغ و رسید آن را گرفته و به سرهنگ برساند و مدت یک‌ساعت و نیم به انتظار بازگشت افسر توقف کرد، که بعداً معلوم شد علت این همه تأخیر مذاکرات تلفنی مصدق با مشاورین و همکارانش بوده‌است. بالاخره رسیدی را که مصدق به خط خود نوشته‌بود، به سرهنگ داد و سرهنگ که با خط مصدق آشنا بود، از جعلی نبودن رسید اطمینان یافت و در آن موقع که یک ساعت از نیمه شب گذشته‌بود، قصد مراجعت نمود.

اما قبل از اینکه از منزل خارج شود، به او اطلاع دادند که به امر سرتیپ ریاحی، رئیس ستاد ارتش مصدق، باید او را فوراً به ستاد ببرند. نصیری پیش خود به تصور اینکه این ملاقات با ریاحی فرصت مناسبی به دست وی خواهدداد که امر مرا در برکناری او از ریاست ستاد به اطلاع وی برساند، فوراً به طرف وزارت جنگ حرکت می‌کند و او را به دفتر رئیس ستاد می‌برند. ولی به محض بازکردن در اتاق متوجه می‌شود که سرتیپ ریاحی هفت‌تیر خود را از کشو میزش خارج نموده و می‌خواهد پشت سر خود پنهان کند و ظاهراً از این می‌ترسیده‌است که از طرف سرهنگ، مورد سوءقصد قرارگیرد.

رئیس ستاد، سرهنگ نصیری را متهم به طرح کودتا و رفتار خلاف تربیت می‌کند، ولی سرهنگ در پاسخ اظهار می‌دارد که فقط فرمان مرا به مصدق ابلاغ داشته و صحبت کودتا در کار نیست و رسید مصدق را به وی نشان می‌دهد. ریاحی می‌پرسد این معمول کجاست که فرامین را در نیمه‌شب ابلاغ کنند؟ نصیری جواب می‌دهد بر طبق کدام اصول ادب و مبانی نظامی این وقت شب را برای مذاکره اختصاص می‌دهند؟ ریاحی می‌گوید که هرگز نصیری را برای این گستاخی نخواهد بخشید و بلافاصله دستور می‌دهد لباس نظامی او را بکنند و تحویل زندانش دهند.

وقتی بعد برادر سرهنگ از توقیف او باخبر می‌شود، لباس خواب و بعضی لوازم دیگر را ماهرانه در روزنامه‌ای که متن فرامین صادره از طرف مرا چاپ کرده‌بود، پیچیده و به سرهنگ می‌رساند. صبح روز بعد دادستان ارتش که طبعاً از طرف مصدق به آن سمت منصوب شده‌بود، از سرهنگ نصیری بازجویی می‌کند و مدعی می‌شود که فرمان عزل از طرف من صادر نشده و خود سرهنگ به قصد کودتا آن را جعل کرده‌است. سرهنگ روزنامه‌ای را که برادرش به او رسانده‌بود، ارائه می‌دهد و بازجویی از وی به همین جا خاتمه یافته و او را مجدداً به زندان می‌برند.

روز ۲۸ امرداد ماه

روز دیگر سرهنگ نصیری به وسیله دستگاه رادیو کوچکی که دیگران مخفیانه به زندان آورده‌بودند، مطلع می‌شود که در شهر انقلابی برپا گشته و مردم بر علیه مصدق قیام نموده‌اند و صدای فریاد و هیاهو و شلیک توپ که از خارج بلند است، شواهد آن است. چند لحظه بعد فرمانده زندان وارد شده به سرهنگ نصیری دستور می‌دهد لباس نظامی خود را پوشیده و آماده حرکت شود. علت این دستور آن بوده‌است که می‌خواستند زندان را تخلیه کنند.

وقتی سرهنگ نصیری از اطاقی که در آن محبوس بوده خارج می‌شود، مطلع می‌شود که مردم شهر یعنی افراد عادی که به چوب مسلح بوده‌اند به زندان هجوم آورده و با آنکه سربازان مراقب زندان به آنها فرمان توقف داده‌اند، باز پیش می‌آیند. در این موقع سربازان شروع به تیراندازی می‌کنند و در اثر آن یک زن کهنسال و چند تن از جوانان به خاک و خون غلطیده و عده کثیری نیز مجروح می‌شوند، ولی دیگران از هجوم دست برنمی‌دارند تا بالاخره سربازان محافظ فرارمی‌کنند و مردم زندان را تسخیر می‌نمایند.

در این موقع حیاط زندان تبدیل به محل شور و شعف می‌شود. صدها زندانی که وفاداری خود را به من بروز داده و از طرف مصدق زندانی شده‌بودند، به دست مردم آزاد می‌شوند. هنگامی که رئیس سابق ستاد ارتش که از طرف من منصوب و به امر مصدق زندانی شده‌بود در بین جمعیت ظاهر می‌شود، مردم با فریادهای شادمانی او را بر دوش گرفته و به طرف دفتر ستاد می‌برند.

بدین ترتیب مردم نه تنها وفاداری خویش را نسبت به من با آن روشنی و صمیمیت نشان می‌دهند، بلکه شادمانی خویش را از اینکه از شر تروریست‌های توده‌ای و رژیم مصدق خلاص گشته‌بودند، ابراز می‌دارند و سرتیپ ریاحی، رئیس ستاد ارتش که دست نشانده مصدق بود، فرار اختیار می‌کند. سرهنگ نصیری و سایر افسران و افرادی که آزاد شده‌بودند به طرف پاسگاه نظامی شرق تهران که عده‌ای از افراد گارد شاهنشاهی در آنجا زندانی بودند، رهسپار می‌شوند و در طول راه با تظاهرات شورانگیز مردم وطن‌دوست که بدون نقشه و دستور که برخلاف رویه دوره مصدق بود به انصراف طبع به ابراز احساسات پرداخته‌بودند، مواجه می‌گردند. در آن روز، گرما شدت داشت و زنان در خانه‌ها را گشاده و به تظاهرکنندگان نوشابه‌های خنک و غذا توزیع می‌کردند.

پیروزی قیام ۲۸ امرداد پیروز شد، سیل خروشان مردم به سوی تانک‌ها

مقابل خانه مصدق

صبح همان روز در دانشکده افسری نیز اتفاق عجیبی روی می‌دهد. شرح وقایع آن را سرگرد خسروداد که آن روز با درجه ستوان یکمی معلم دانشکده بوده و اینک آجودان سرلشگر نصیری در گارد شاهنشاهی است و شاهد جریان بوده‌است، این طور گزارش داده‌است که صبح آن روز وقتی بر طبق معمول برای انجام وظیفه و حضور در کلاس عازم دانشکده بوده‌است، مطلع می‌شود که طبق دستور سرتیپ ریاحی باید عموم استادان و دانشجویان دانشکده و عده‌ای از افسران دیگر ساعت ده صبح برای شنیدن سخنرانی وی در اطراف اوضاع روز و شخص شاه در سالن دانشکده گرد آیند. صدور این دستور موجبات نگرانی عموم دانشجویان و معلمین را فراهم می‌کند و تقریباً نود درصد آنها که مخالف مصدق بوده‌اند، مصمم می‌شوند که اگر رئیس ستاد ارتش در نطق خود به من اهانت کند، او را از پای درآورند، زیرا اعتقاد قطعی داشته‌اند که ارتش تنها وقتی می‌تواند وظیفه خود را بدون دخالت در سیاست یا طرفداری از این و آن و تنها به دستور من انجام دهد، که از وجود چنین افرادی پاک و مصفا باشد.

از خوشبختی ریاحی، حوادثی که در پایتخت روی می‌دهد و خبری که راجع به تصمیم دانشجویان به او می‌رسد، وی را از آمدن به دانشگاه منصرف می‌سازد و دانشجویان در اثر عدم حضور رئیس ستاد ارتش برای انجام سخنرانی، خارج می‌شوند و دانشکده تعطیل می‌گردد.

سرگرد خسروداد دانشکده را به قصد منزل خود ترک می‌کند و هنگامی که در خط عبور خود به یکی از میدان‌های بزرگ شهر می‌رسد، مشاهده می‌کند که نیروی مسلح مصدق با مسلسل به مردمی که از هر طرف به سمت آنها پیش می‌آیند مشغول تیراندازی است، ولی مردم که قسمت اعظم آنها بی‌سلاح هستند به این تیراندازی اعتنایی نکرده و اتصالاً به نیروی مسلح مصدق نزدیکتر می‌شوند و عده کثیری تلفات می‌دهند. سرگرد خسروداد با اتومبیل کرایه به طرف منزل خویش برای برداشتن اسلحه حرکت می‌کند در مراجعت مشاهده‌می‌نماید که یک گردان تانک در خیابان متوقف است. وقتی نزدیک‌تر می‌رود متوجه می‌شود که فرمانده گردان و فرمانده گروهان یکی از دوستان سرگرد خسروداد و از مخالفین مصدق بود از تانک‌های خود پیاده شده و با یکدیگر مشاجره شدید دارند. فرمانده گروهان می‌خواسته‌است به تانک‌های تحت امر مصدق حمله کند، ولی فرمانده او مصمم بوده‌است که نیروی تحت فرماندهی خود را به پاسگاه خود بازگشت دهد. بالاخره اختلاف نظر بین آنها بالا می‌گیرد و فرمانده گردان با اسلحه افسر زیردست خود را تهدید به قتل می‌کند. در این میان مردم غیر مسلح و غیور تهران فرا رسیده و با حمله ناگهانی خود او را خلع سلاح و وادار به فرار می‌کنند و بلافاصله گروهان با تانک‌های خود به نیروهای مصدق به حمله می‌پردازند.

کم‌کم جنگ و جدال دور خانه مصدق تمرکز پیدا می‌کند. خانه مزبور از چندی پیش تحت مراقبت و حفاظت شدید تانک‌ها و نیروهای پیاده مسلح با بازوکا و توپ‌های ضد تانک قرار داشت و کلیه بناهای اطراف آن از طرف نیروهای مصدق که از پنجره‌ها به سوی مردم بی دفاع شلیک می‌کردند، اشغال شده‌بود. جمعیت عظیمی که در این موقع خانه مصدق را احاطه کرده‌بودند، مخلوطی از طبقات مختلف ملت از دانشجو و صنعتگر و کارگر و پیشه‌ور و پلیس و ژاندارم و سرباز و افسر بود.

قسمت عمده کسانی که لباس نظامی بر تن داشتند، برعلیه رؤسای دست‌نشانده مصدق قیام کرده‌بودند، هر چند یقین داشتند که اگر دستگیر شوند فوراً به محاکمه جلب و اعدام خواهندشد. قسمت بزرگ این افراد نظامی نیز مانند سایر مردم تنها با چوب و سنگ مسلح بودند و میان آنها عده‌ای زن و کودک هم دیده‌می‌شد. نیروهای مصدق تصور کرده‌بودند که کلیه افراد گارد شاهنشاهی خلع سلاح و زندانی شده‌اند، ولی عجیب اینجاست که نیروهای مصدق یک دسته از افراد گارد را فراموش کرده و به حساب نیاورده‌بودند و این دسته به مجرد شنیدن خبر عزل مصدق به مردم ملحق شده و در قیام عمومی شرکت کردند و با اینکه فقط به اسلحه سبک مسلح بودند، به طرف تانک‌های متمرکز در اطراف خانه مصدق پیش رفتند. عده دیگری از افراد گارد که به وسیله سرهنگ نصیری و افراد وی آزاد شده‌بودند نیز از زندان به طرف خانه مصدق هجوم برده، با پرتاب نارنجک دستی تانک‌های محافظ را وادار به بستن دریچه‌های خود نمودند. حمله گارد شاهنشاهی به تانک‌های مصدق یک اقدام دلاورانه و به موقعی بود، زیرا به تانک‌ها مجال نداد که در عملیاتی که پشت خانه مصدق آغاز شده‌بود، دخالت کنند. فرمانده نیروهای مدافع منزل مصدق برای جلوگیری از هجوم جمعیت به خانه، تانک‌ها و سلاح‌های ضد تانک را در خیابانی که از جلو خانه می‌گذشت، تمرکز داده‌بود و خیابان پشت منزل و کوچه تنگی که خانه مصدق را از عمارت دیگر جدا می‌کرد، به وسیله سربازان پیاده محافظت می‌شد. در این خیابان شرقی مردم ناگهان به افراد پیاده که در آن موضع گرفته‌بودند، حمله کردند. زن شجاعی از بین جمعیت مردم را به پیشروی تشجیع می‌کرد و جمعیت با آنکه عده زیادی کشته و زخمی داده‌بود، به حمله خود ادامه داد و کم‌کم افراد پیاده مأمور حفظ خانه مصدق روحیه خود را باختند.

فرار و دستگیری مصدق

در این میان یکی از تانک‌ها به این کوچه بن‌بست وارد شده و ضربه نهایی را به نیروی مصدق وارد ساخت. فرمانده این تانک قبلاً یکی از افسران جزء طرفدار مصدق بود، ولی مانند هزاران نفر از افراد ملت وقتی مشاهده کرده‌بود که مصدق خود را به کمونیست‌ها تسلیم نموده و در صدد برانداختن دستگاه سلطنت است، از عقیده سابق خود برگشته و تانک تحت فرماندهی خود را به این کوچه کشانده‌بود. این تانک در میان آتش گلوله، رو به خانه مصدق پیش رفت ولی نیروی محافظ تانک، سلاح ضد تانک برای جلوگیری وی به کار نبردند. پیشرفت این تانک برای هدفگیری به خانه مصدق دیگر مانعی نداشت و با شلیک یک تیر قضیه را خاتمه داد، زیرا نیمی از خانه مصدق ویران گردید و خود او از دیوار باغ فرار اختیار کرد و چهل‌وهشت ساعت بعد دستگیر گردید. نقشه قبلی زاهدی آن بود که به اصفهان رفته و لشگر آن ناحیه را برای پیشروی به سوی تهران آماده کند و ترتیبی داده‌بود که لشگر کرمانشاه نیز که طرفدار من بود، از آن نقطه به سمت تهران حرکت نماید. ولی مردم عادی ایران نخست در رشت و پس از آن در سایر شهرها به طرفداری من برخاستند و از همین جهت زاهدی در تهران به عملیات پرداخت و در تانکی که انقلابیون به محل اقامت وی فرستاده‌بودند، سوار شده و به سوی ایستگاه رادیو تهران که قبلاً از طرف گروه مهاجمین اشغال شده‌بود، حرکت کرد. مأمورین مصدق پیش از فرار بعضی از قسمت‌های رادیو را از کار انداخته‌بودند، ولی به زودی مرمت شد و نخست‌وزیر جدید از همان جا طی پیامی، موفقیت انقلاب تاریخی مردم را اعلام کرد. من و ملکه قبل از آگاهی از این موفقیت از تهران خارج شده‌بودیم، زیرا طبق نقشه‌ای که قبلاً طرح شده، قرار بر این شده‌بود که اگر مصدق به فرمان عزل خود اطاعت نکند و به نیروی نظامی متوسل شود، من و همسرم موقتاً از ایران خارج شویم. علت موافقت من با این نقشه به دو جهت بود: یکی آنکه در اثر عزیمت من به خارج، قصد اصلی مصدق و یارانش بر ملا و آشکار می‌شد و افکار عمومی را به مخالفت با آنها برمی‌انگیخت و این خود به منزله رفراندومی بود که برخلاف رفراندوم مصدق اموات در آن شرکت نمی‌کردند، و دیگر اینکه خطر جنگ داخلی و کشتار مردم بی دفاع کمتر می‌شد و این کمال آرزوی من بود. برای اجرای این نقشه بین سعدآباد و کاخ سلطنتی رامسر، ارتباط رادیویی برقرار کرده‌بودیم و هنگامی که سرهنگ نصیری توقیف شد، خبر آن را راننده او به سعدآباد رسانده و از آنجا به کلاردشت مخابره گردید، ولی به علت نامعلومی خبر آن دیر به من رسید. به خوبی یاد دارم که دو شب متوالی خواب به چشم من راه نیافته‌بود. سحرگاهان از رادیوی طرفدار مصدق شنیدم که نقشه من برای برانداختن وی عملی نشده و چند دقیقه بعد پیغام رادیویی سرهنگ نصیری مبنی بر توقیف و زندانی شدن وی به من رسید. چون فرودگاه کوچک کلاردشت برای هواپیمای یک موتوره سبک ساخته شده‌بود، من و ملکه ثریا به رامسر که فاصله آن در حدود بیست دقیقه پرواز است، عزیمت نموده و از آنجا با هواپیمای دوموتوره اختصاصی خود که شخصاً رانندگی آن را به عهده داشتم، به سوی بغداد حرکت کردیم. مأمورین عراق با اینکه از ورود غیرمترقبه ما دچار تعجب شده‌بودند، استقبال گرم و دوستانه‌ای به عمل آوردند. ولی سفیرکبیر ایران در بغداد حتی کوشش کرد وسیله دستگیری مرا فراهم آورد. همین شخص چند روز دیگر که به تهران مراجعه می‌کردم اول کسی بود که در فرودگاه بغداد از من استقبال نمود! دو روز در بغداد اقامت کرده و سپس به جانب رم رهسپار شدیم. در رم وقتی خواستم از اتومبیل شخصی خود که در سفارت داشتم استفاده کنم، کاردار سفارت ایران حاضر نشد کلید اتومبیل را در اختیارم بگذارد. ولی یکی از اعضای طرف اعتماد و سابقه‌دار سفارت، پنهانی کلید اتومبیل را به من تسلیم کرد.

بازگشت شاهنشاه در میان پیشباز پر شور مردم به میهن

بازگشت به ایران

توقف ما در رم هم زیاد به طول نیانجامید و در تاریخ ۳۰ مرداد، سه روز بعد از شروع زمامداری زاهدی، به ایران آمدم و مورد استقبال گرم و پرشور طبقات مختلف مردم قرار گرفتم. هیجان طبیعی مردم در آن روز غیر قابل وصف بود و این ابراز احساسات که از قلب مردم سرچشمه گرفته‌بود، در مقایسه با تظاهرات دستوری مصدق و افراد حزب توده تأثیر عمیق و سنگینی در قلب من باقی گذاشت. محاکمه مصدق و سایر متهمین به همکاری با او پرده از روی اعمال مشکوکی که در دوره زمامداری وی صورت گرفته‌بود، برداشت. زمانی که مصدق عهده‌دار وزارت جنگ گردید فقط تعداد یک‌صد افسر وابسته به حزب توده در ارتش وجود داشت، ولی در طی یک سال پیش از سقوطش این نوع افراد به ششصد نفر بالغ شده بودند و حتی فرمانده گردان گارد شاهنشاهی که مورد اعتماد من بود، یکی از کمونیست‌ها به شمار می‌رفت. این افراد در طی محاکمات خود اعتراف کردند که قصد آن داشته‌اند پس از اینکه مصدق سلسله پهلوی را برانداخت، طی یک کودتای نظامی او را کشته و رژیم کمونیستی را به همان شکلی که در سایر کشورها درست شده‌بود، در ایران برقرار سازند. عموم مردم ایران برای پشتیبانی از من، روحیه نیروهای حزب توده را متلاشی کرده و آنها را در مقابله با آن قیام دچار حیرت و ناتوانی ساخته‌بودند. و این آخرین دسته اعوان مصدق (که به دلایل بسیار واضحی نمی‌خواست آنها را به رسمیت بشناسد) از اطرافش پراکنده شدند و عجیب این است که همان مخالفت بسیار نیرومند ملت با مصدق موجب نجات وی از مرگ حتمی گردید.


گذشته از تهیه اسناد تباهکاری‌های مصدق و اعوانش که به محکمه تقدیم می‌شد، تحقیقات عمیق دیگری نیز از طرف مأمورین به عمل می‌آمد و در طی این تحقیقات چندین انبار اسلحه و مهمات که افراد حزب محرمانه برای پیشرفت هدف نهایی خود تدارک کرده‌بودند، کشف گردید. خبرنگاران خارجی و داخلی عکس این مهمات و تفصیل این کشفیات را منتشر کردند و مردم ایران و جهان را به جزئیات این توطئه‌ها آگاه ساختند و ضمناً اطلاعات دامنه‌دارتری از طرز عمل افراد حزب توده برای منحرف کردن سیر طبیعی ناسیونالیزم ملی ایران و هدایت آن به سوی آمال و هدف‌های خود و اربابان بیگانه آنها کسب کردیم. حسین فاطمی، وزیر امور خارجه مصدق که متواری شده‌بود، با کمک افراد حزب توده مدت هفت ماه خود را در گوشه و کنار مخفی کرد تا بالاخره دستگیر گردید و اگر در هنگام دستگیری تحت حمایت شدید من قرار نگرفته‌بود، مردم وی را در همان آن به قتل می‌رساندند. این شخص بعداً محاکمه شد و به موجب حکم محکمه اعدام گردید.

مصدق و بقیه اعضای کابینه او نیز محاکمه و بیشتر آنها محکوم به زندان گردیدند و اینک همگی آزاد هستند.

عده‌ای از افسران و افراد حزب توده که بعضی از آنها در شکنجه و قتل افراد مخالف دست داشتند، اعدام و یا زندانی گردیدند و بسیاری از آنها نیز که از کرده خود نادم شده و صمیمانه آمادگی خود را برای وفاداری مجدد به وطن و سلطنت مشروطه اعلام کردند، از طرف من مورد عفو قرار گرفتند. این عده دیگر حق اشتغال به خدمات دولتی را ندارند، ولی دولت کوشش می‌کند که موجبات اشتغال آنها را در رشته‌های آزاد فراهم سازد. چنانکه عده‌ای از آنها در سازمان برنامه که ضمیمه دستگاه دولتی است، مشغول کار هستند.

قبل از سقوط مصدق و حزب توده، دنیای آزاد از وضع بحرانی کشور من ابراز نگرانی فراوان می‌کرد. به همین جهت گاهی این سؤال طرح می‌شود که آیا دولت‌های آمریکا و انگلیس در قیام تاریخی که در ۲۸ مرداد رخ داد و در برانداختن مصدق کمک مالی کرده‌اند یا خیر؟ البته همه به خوبی می‌دانستند که حزب توده به مساعدت یک دولت خارجی در ایران تشکیل و با کمک مالی آن دولت اداره می‌شد و این آگاهی طبعاً این گمان را ایجاد می‌کرد که مخالفین مصدق و حزب توده نیز شاید با مساعدت مالی بیگانگان متشکل شده‌باشند. در کشور من شایعات به سرعت منتشر می‌شود، چنانکه شهرت یافت که به مردم عادی کشور که قیام ۲۸ مرداد به دست آنها صورت گرفت، مبالغ عمده‌ای دلار (و لیره انگلیسی) داده شده‌بود.

هر چند من در حین انقلاب در خارج ایران بودم، ولی از جزئیات امور اطلاع داشتم و بعد از مراجعت به ایران نیز در جریان حوادث بودم و انکار نمی‌کنم که شاید به منظور پیشرفتِ هدفِ این انقلابِ ملی، وجوهی هم از طرف هموطنان من خرج شده‌باشد، ولی هیچ دلیل و مدرک قطعی در این باره به دست نیامده‌است.

کاری را که هموطنان وفادار من در آن روز کردند، با پول نمی‌شد از کسی خواست و انقلابی که در برانداختن مصدق و حزب توده پیش آمد، محرکی جز حس ملیت دوستی ایرانیان و ناسیونالیزم ویژه این سرزمین نداشت. چنانکه گفته‌شد، مردم بی سلاح به تانک‌ها و مسلسل‌های مصدق حمله کردند و عده‌ای از زنان و کودکان نیز جان خود را در این راه نثار نمودند و نمی‌توانم تصور کنم که این مردم انتظار دریافت حقی برای ابراز میهن‌پرستی خویش داشتند، بلکه آمال عالی‌تر و درخشان‌تری سائق و هادی آنها در این اقدام بود.

مردم کشور ما هر سال در ۲۸ مرداد به یادبود روز سقوط مصدق و شکست نیروهای بیگانه که نزدیک بود چراغ استقلال کشور را خاموش کند، جشن می‌گیرند و من آرزومندم که درس عبرتی را که آن روز تاریخی به مردم ایران داد، هرگز فراموش نکنیم.