دیوان شمس/ای دشمن عقل من وی داروی بی‌هوشی

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' دیوان شمس (غزلیات) (ای دشمن عقل من وی داروی بی‌هوشی)
از مولوی
'


ای دشمن عقل من وی داروی بی‌هوشی من خابیه تو در من چون باده همی‌جوشی
اول تو و آخر تو بیرون تو و در سر تو هم شاهی و سلطانی هم حاجب و چاووشی
خوش خویی و بدخویی دلسوزی و دلجویی هم یوسف مه رویی هم مانع و روپوشی
بس تازه و بس سبزی بس شاهد و بس نغزی چون عقل در این مغزی چون حلقه در این گوشی
هم دوری و هم خویشی هم پیشی و هم بیشی هم مار بداندیشی هم نیشی و هم نوشی
ای رهزن بی‌خویشان ای مخزن درویشان یا رب چه خوشند ایشان آن دم که در آغوشی
آن روز که هشیارم من عربده‌ها دارم و آن روز که خمارم چه صبر و چه خاموشی