دیوان شمس/ای خجل از تو شکر و آزادی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (ای خجل از تو شکر و آزادی) از مولوی |
' |
ای خجل از تو شکر و آزادی لایق آن وصال کو شادی عشق را بین که صد دهان بگشاد چون تو چشمان عشق بگشادی ای دلا گرد حوض میگشتی دیدی آخر که هم درافتادی ز آب و آتش چو باد بگذشتی ای دل ار آتشی و ار بادی دل و عشقاند هر دو شاگردش خورد شاگرد را به استادی اولا هر چه خاک و خاکی بود پیش جاروب باد بنهادی تا همه باد گشت آبستن تا از آن باد عالمی زادی زاده باد خورد مادر را همچو آتش ز تاب بیدادی کرمکی در درخت پیدا شد تا بخوردش ز اصل و بنیادی عشق آن کرم بود در تحقیق در دل صد جنید بغدادی نی جنیدی گذاشت و نی بغداد عشق خونی به زخم جلادی چون خلیفه بکوفت طبل بقا کرد خالق اساس ایجادی یک وجودی بزرگ ظاهر شد همه شادی و عشرت و رادی شمس تبریز چهرهای بنما تا نمایم سخن بعبادی