دیوان شمس/ای بخاری را تو جان پنداشته
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (ای بخاری را تو جان پنداشته) از مولوی |
' |
ای بخاری را تو جان پنداشته | حبه زر را تو کان پنداشته | |
ای فرورفته چو قارون در زمین | وی زمین را آسمان پنداشته | |
ای بدیده لعبتان دیو را | لعبتان را مردمان پنداشته | |
ای کرانه رفته عشق از ننگ تو | ای تو خود را در میان پنداشته | |
ای گرفته چشمت آب از دود کفر | دود را نور عیان پنداشته | |
ای ز شهوت در پلیدی همچو کرم | عاشقان را همچنان پنداشته | |
مستی شهوت نشان لعنت است | ای نشان را بینشان پنداشته | |
ای تو گندیده میان حرف و صوت | وی خدا را بیزبان پنداشته | |
ماهتابش میزند بر کوریت | ای تو مه را هم نهان پنداشته | |
هر چه گفتم خویشتن را گفتهام | ای تو هجو دیگران پنداشته |